الحمد
لغتنامه دهخدا
الحمد. [ اَ ح َ دُ لِل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مأخوذ ازقرآن ) در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را.(ناظم الاطباء). سپاس و ستایش خدای راست . المنةﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حَمدَلَه گویند :
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم .
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست .
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم . (گلستان سعدی ). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است . (گلستان سعدی ).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
خاقانی .
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم .
نظامی .
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست .
سعدی (بوستان ).
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم . (گلستان سعدی ). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است . (گلستان سعدی ).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
حافظ.