ترجمه مقاله

امام

لغت‌نامه دهخدا

امام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس . (منتهی الارب ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین ) . ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه ٔ آن در حالت جمع مانند ضمه ٔ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه ٔ قفل . (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است . (از متن اللغة) :
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.

دقیقی .


بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق ، مقدم است و امام .

فرخی .


مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ). امام روزگار بود [ بونصر ] دردبیری . (تاریخ بیهقی ). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی ] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه ٔ علوم . (تاریخ بیهقی ).
جگرگوشه ٔ سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام .

سوزنی .


هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.

خاقانی .


امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.

سعدی .


|| قیم امر و مصلح . (از متن اللغة). || دلیل و راهنما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کتاب سماوی . (آنندراج ). کتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قرآن . (از نفائس الفنون ) (متن اللغة) (منتهی الارب ). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه ٔ 12 از سوره ٔ یس ). و از آن است قوله تعالی :و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین . (قرآن 12/36)؛ یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی ، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است : این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209). || نبی .(متن اللغة) (منتهی الارب ). || خلیفه . (متن اللغة). || راه وسیع روشن . (از متن اللغة).راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی : و انهما لبامام مبین . (قرآن 79/15). (از منتهی الارب ). || راز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیشرو سپاه . (از متن اللغة). || سرودگوی شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جانب قبله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || زه کمان . (ناظم الاطباء). || منظر خوب . (آنندراج ). || کرانه ٔ زمین . || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن . || رشته ٔ درودگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رشته ٔ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب ). رژه .ریسمان کار. زیج . || کرده ٔ مصوران . (منتهی الارب ) . ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره . امام تسبیح . مقری . گل سبحه و گل تسبیح . (از خزانةاللغات ).
- امام سبحه ؛ دانه ٔ کلانی که واسطةالعقد تسبیح باشد :
شود براه یقین پیر دستگیر مرا
امام سبحه گر از خاک کربلا باشد.

طاهرغنی .


بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح
هرگز امام سبحه نداند نماز چیست .

سید حسین خالص (از آصف اللغات ).


|| در اصطلاح صوفیه ، قطب . شیخ . || کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی ). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفه ٔ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه ٔ امت واجب شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نزد شیعه ٔ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع ) و آخرین آنان مهدی (ع ) است ، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع ) و فاطمه دختر محمد (ص )اند. (فرهنگ فارسی معین ). نزد اسماعیلیه ، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعه ٔ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین ) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاة هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه ... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده .(تاریخ بیهقی ). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان . (تاریخ بیهقی ). مأمون گفت : سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است . (تاریخ بیهقی ). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده ٔ خداست . (تاریخ بیهقی ).
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش .

ناصرخسرو.


ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست زو مشهر.

ناصرخسرو.


اسلام ردائی ز رسولست و امامان
از عترت او حافظ این شهره ردااند.

ناصرخسرو.


امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم .

خاقانی .


|| اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمه ٔ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمه ٔ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغة). || مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام ، پنج امام ، چهارامام ، سنگ امام ، قزل امام ، ینگی امام . (یادداشت مؤلف ).
- امام المتقین ؛ پیشوای پرهیزگاران ، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت ، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).
- امام جماعت ؛ پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام ، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه (چ تهران ، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است ) و زیباروی تر باشد اولی است . (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه ، ص 121).
- امام جمعه ؛ پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامه ٔ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین ).
- امام راتب ؛ امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امام زمان ؛ امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است .
- || امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع ). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود.
- امام شهر ؛ در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است :
ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر
سنگی بجام رند قدح نوش میزند.

؟ (از آصف اللغات ).


- امام صامت ؛ [ در اوایل اسلام ] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق ، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56).
- امام عصر . رجوع به امام زمان شود.
- امام قائم ؛ امام زمان . امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است .
- امام مرضی ؛ امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است . (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه چ تهران ص 119).
- امام ناطق . رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام ) شود.
ترجمه مقاله