ترجمه مقاله

امسح

لغت‌نامه دهخدا

امسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) کسی که شکم رانش ازجامه ٔ درشت ساییده باشد یا هر دو رانش بهم ساید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه رانهایش در هم ساید اندر رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آنکه رانهایش درهم کوبد در رفتن . (مصادر زوزنی ). ذوالْمَسَح . (اقرب الموارد). و رجوع به مَسَح شود. || کسی که پای او برابر و هموار باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه پایش هموار بر زمین نشیند. (مهذب الاسماء). کسی که اخمص (باریکی کف پای که بزمین نرسد) نداشته باشد. (از اقرب الموارد). ج ، مُسح . (اقرب الموارد). || مکان امسح ؛ جای سنگریزه ناک برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین هموار. (از اقرب الموارد). ج ، اماسح . (اقرب الموارد). || زمین بی نبات . (مهذب الاسماء). || گرگ لاغر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کسی که مردمک یک چشم او روشنایی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). اعور. ابخق . (المنجد). || بسیار گردش کننده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دروغزن . (مهذب الاسماء). کذاب . (اقرب الموارد) (المنجد). دروغگو بطریق مجاز مرسل . کذوب بملاحظه ٔ آنکه سیاح از غرایبی سخن می گوید که مردم باور نمی کنند. (المرجع). || مداهن . (از المنجد) (المرجع).
ترجمه مقاله