ترجمه مقاله

املح

لغت‌نامه دهخدا

املح . [ اَ ل َ ] (ع ص ) سپید سیاهی آمیخته . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی اندک که بااو سیاهی آمیخته باشد. (از مؤید الفضلاء). || کبود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبودرنگ . (آنندراج ). گوسفندی که پشمش سفید و سیاه با هم آمیخته باشد. (آنندراج ). گویند: کبش املح و کبش املح العین . (ناظم الاطباء). و گویند: کبش املح و نعجة ملحاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبش املح ؛ قوچ آمیخته سیاهی به سفیدی . (از شرح قاموس ). و گویند: رجل املح اللحیة؛ وقتی که سفیدی ریش از پیری نباشد، و گاهی در مورد «سفیدی ریش که از پیری باشد» نیز گویند. (از اقرب الموارد). || (ن تف ) نمکین تر. بانمک تر. (یادداشت مؤلف ). ملیح تر؛ نمکین تر. (ناظم الاطباء). ودر حدیث : است انا املح منه . (از یادداشت مؤلف ). ج ،امالح و مُلَح . (از المرجع). || سخت نمکدار. (مؤید الفضلاء). شورتر. || نمی که شب هنگام به سبزی و گیاهی می افتد. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله