ترجمه مقاله

انجوغ

لغت‌نامه دهخدا

انجوغ . [اَ ] (اِ) بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج ). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی ). شکنج اندام . (شرفنامه ٔ منیری ). انجوخ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). انجغ. انجخ . شکنج . ترنجیدگی :
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نبینی دگر در دل خویش افروغ .

ابوشکور.


گردن رحم چون عضله ای است و انجوغ انجوغ است برهم نهاده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). این کرم کودکان را بیشتر افتد و در شکنها و انجوغ شرج بسیار افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). انشناج ؛ بانجوغ شدن . تشنیج ؛ بانجوغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || پژمرده شدن میوه . (فرهنگ خطی ). || آب دهان . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خیو. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گرفته روی . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). کوفته وترنجیده . (مؤید الفضلاء). ترنجیده . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به انجوخ و انجوخیدن و انجوغیدن و نجوغ شود.
ترجمه مقاله