اندرفتادن
لغتنامه دهخدا
اندرفتادن . [ اَ دَ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) اندر افتادن . درافتادن . افتادن . اتفاق افتادن :
تا برنهاد زلفک شوریده را بخط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
و رجوع به افتادن شود.
تا برنهاد زلفک شوریده را بخط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره .
و رجوع به افتادن شود.