اندرنشاختن
لغتنامه دهخدا
اندرنشاختن . [ اَ دَن ِ ت َ ] (مص مرکب ) درنشاندن . نصب کردن :
یکی خانه را زآبگینه بساخت
زبرجد به هرجای اندر نشاخت .
همی شاه را تخت پیروزه ساخت
همان تاج را گوهر اندر نشاخت .
و رجوع به نشاختن شود.
یکی خانه را زآبگینه بساخت
زبرجد به هرجای اندر نشاخت .
فردوسی .
همی شاه را تخت پیروزه ساخت
همان تاج را گوهر اندر نشاخت .
فردوسی .
و رجوع به نشاختن شود.