اندرنهادن
لغتنامه دهخدا
اندرنهادن . [ اَ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن . گذاشتن . در درون چیزی گذاشتن . در داخل چیزی قرار دادن :
گر کسی بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندرنهادمی بفلاخن .
- شمشیر اندرنهادن ؛ شمشیر کشیدن . با شمشیر حمله بردن : سپاه گروه گروه بر دشمن حمله کردند... خالد [ ابن ولید] شمشیر اندر نهاد و دشمن را همچنان بهزیمت اندر همی کشت . (تاریخ بلعمی ).
برآهیخت شمشیر و اندر نهاد
گیا را ز خون بر سر افسر نهاد.
آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند و بسیار کس را بکشتند. (تاریخ بخارا). || در ابیات زیرحمله کردن است یا بحذف مفعول (شمشیر) :
پس اندرنهادند ایرانیان
بدان لشکر بی مر چینیان .
در حصن بگرفت و اندرنهاد
سران را ز خون بر سر افسر نهاد.
و رجوع به نهادن شود.
گر کسی بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندرنهادمی بفلاخن .
رودکی .
- شمشیر اندرنهادن ؛ شمشیر کشیدن . با شمشیر حمله بردن : سپاه گروه گروه بر دشمن حمله کردند... خالد [ ابن ولید] شمشیر اندر نهاد و دشمن را همچنان بهزیمت اندر همی کشت . (تاریخ بلعمی ).
برآهیخت شمشیر و اندر نهاد
گیا را ز خون بر سر افسر نهاد.
فردوسی .
آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند و بسیار کس را بکشتند. (تاریخ بخارا). || در ابیات زیرحمله کردن است یا بحذف مفعول (شمشیر) :
پس اندرنهادند ایرانیان
بدان لشکر بی مر چینیان .
دقیقی .
در حصن بگرفت و اندرنهاد
سران را ز خون بر سر افسر نهاد.
فردوسی .
و رجوع به نهادن شود.