انده بردن
لغتنامه دهخدا
انده بردن . [ اَ دُه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوه بردن . غم خوردن :
نیز چه خواهی دگر خوش بخور و خوش بزی
انده فردا مبر گیتی خوابست و باد.
نبریم انده گیتی که بسی فایده نیست
اگر ایدون که بریم انده او ور نبریم .
رفتم بر دربانش و گفتم سخن خویش
گفتا مبر انده که بشد کانت گوهر.
سعدیا انده بیهوده مبر دانی چیست
چاره ٔ کار تو جان دادن و جانان دیدن .
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان .
و رجوع به اندوه بردن شود.
|| زایل کردن اندوه . ازمیان بردن اندوه . زدودن اندوه :
نشاید بردن انده جز بانده
نشاید کوفت آهن جز بآهن .
نیز چه خواهی دگر خوش بخور و خوش بزی
انده فردا مبر گیتی خوابست و باد.
منوچهری .
نبریم انده گیتی که بسی فایده نیست
اگر ایدون که بریم انده او ور نبریم .
منوچهری .
رفتم بر دربانش و گفتم سخن خویش
گفتا مبر انده که بشد کانت گوهر.
ناصرخسرو.
سعدیا انده بیهوده مبر دانی چیست
چاره ٔ کار تو جان دادن و جانان دیدن .
سعدی .
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان .
سعدی .
و رجوع به اندوه بردن شود.
|| زایل کردن اندوه . ازمیان بردن اندوه . زدودن اندوه :
نشاید بردن انده جز بانده
نشاید کوفت آهن جز بآهن .
خاقانی .