ترجمه مقاله

انگبین

لغت‌نامه دهخدا

انگبین . [ اَ گ َ / گ ُ ] (اِ) عسل . شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم . خو. دبس . ضحک . طریم . عسل . لئم . لعاب النحل . مزج . مجاج . مجاج النحل نسیلة. (از منتهی الارب ). نوش . شهد. ثواب . ابلیم . ظی ّ. ظیّان . سلوی . محلب . محران . ابومیمون . (یادداشت مؤلف ) :
همچنان گبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بدین .

رودکی .


[ صقلابیان را ] انگورنیست لکن انگبین ، سخت بسیار است ، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم ).
جهان خرم و آب چون انگبین
همی مشک بویید خاک زمین .

فردوسی .


کرا سرکه دارو بود بر جگر
شود زانگبین درد او بیشتر.

فردوسی .


خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه ٔ شیر و ماء معین .

فردوسی .


درین بیشه ای شه زمانی نشین
بیارمت شیر و می و انگبین .

فردوسی .


کسی کردنتوان ز زهر انگبین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین .

عنصری .


شنیدم ز میراثدار محمد
سخنهای چون انگبین محمد.

ناصرخسرو.


بر اعدای دین زهری و مؤمنان را
غذایی مگر روغن و انگبینی .

ناصرخسرو.


زآنکه چون دست پاک باشد سخت
همی از انگبین نیالاید.

ناصرخسرو.


همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.

ناصرخسرو.


عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع
نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست .

مسعودسعد.


ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان
کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد.

سنایی .


زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه ).
چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا.

سوزنی .


ای که لبت طعم انگبین دارد
چشم تو مژگان زهرگین دارد.

سوزنی .


هست مرا انگبین و زهر یکی
تا دل من عشق آن و این دارد.

سوزنی .


چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید
چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد.

خاقانی .


من به دلها انگبینم او چو موم
پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین .

خاقانی .


زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه
آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا.

خاقانی .


نظامی اکدشی خلوت نشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است .

نظامی .


هوای خانه ٔ خاکی چنین است
گهی زنبور و گاهی انگبین است .

نظامی .


خانه ٔ زنبور پر از انگبین
از پی آن است که شد پیش بین .

نظامی .


که چه میکردم چه میدیدم درین
خل ز عکس حرص بنمود انگبین .

مولوی .


تا کاسه ٔ دوغ خویش باشد پیشم
وﷲ که ز انگبین کس نندیشم .

مولانا (از فرهنگ ضیا).


چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار.

سعدی .


بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من .

سعدی (بوستان ).


بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین
مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی .

امیرخسرو دهلوی .


هر کسی انگبین چه داند کرد
خرمگس انگبین چه داند خورد.

اوحدی .


بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او
کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش .

اوحدی .


خواجه ای بود منعم و خوش وقت
چربه و نان و انگبین می خورد.

بسحاق .


- انگبین خر ؛ خریدار عسل :
ندهی داد، داد کس مستان
انگبین خر مباش و زهرفروش .

معنوی بخاری .


- انگبین خور ؛ خورنده ٔ انگبین . و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود.
- انگبین دار ؛ دارنده ٔ عسل :
هوای خوش و راه بیخار بود
وگر بود خار انگبین دار بود.

نظامی .


- انگبین روی ؛ زیباروی :
انگبین رویان نترسند از مگس
نوش می گیرند و نشتر می زنند.

سعدی .


- انگبین گر ؛ سازنده ٔ انگبین :
یکی زان مگس انگبین گر بود
به از صد مگس کانگبین خور بود.

نظامی .


- انگبین لب ؛ شیرین لب . آنکه لب او چون عسل شیرین است :
انگبین لب شدی و گل رخسار
انگبین بی مگس چو گل بی خار.

نظامی .


- انگبین وار ؛ مانند انگبین و شبیه به عسل . (ناظم الاطباء) :
آبش ز لطافت انگبین وار
بادش ز نشاط زعفران بار.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).


|| هر چیز شیرین . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
ترکیب ها:
- ترانگبین (ترنجبین ) . تلنگبین . خشک انگبین . گزانگبین . سرکنگبین . (سکنگبین ، سکنجبین ). گل انگبین . سرشک انگبین . نی انگبین . گبت انگبین . (از یادداشتهای مؤلف ).
|| در اصطلاح موسیقی قدیم نام آهنگی است . (از فرهنگ فارسی معین ). || اسمی است که غالباً غلامهای سیاه را بدان نامند. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله