اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل :
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.
سعدی .
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.
(گلستان ).