ترجمه مقاله

اژکهن

لغت‌نامه دهخدا

اژکهن . [ اَ ک َ هََ / اَ ک َ ](ص ) کاهل . بیکار. (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ) (برهان ) (سروری ). باطل . (اوبهی ) (برهان ). تنبل . مهمل . (برهان ). جمند. (جهانگیری ) :
بدل ربودن جلدی وشاطری ای مه
ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی .

شاکر بخاری .


رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او راجل و یحموم با او اژکهن .

منوچهری .


تن از اژکهن دردوزخ درونست
ولی یک پایش از آتش برونست .

زراتشت بهرام .


اژکهن بگمان من تصحیف وژکهن است ، چه در سه نسخه ٔ قدیمی وخوشخط که از مهذب الاسماء نزد من است همه جا وژکهن است و شعر منوچهری هم وژکهن بوده است نه اژکهن و اژگهن را هم که کاهل و کند ترجمه می کنند غلط است ، چه اژکهن سنگ بزرگ و صخره است و مجازاً، بمعنی کاهل و تنبل استعمال شده است در شعر منوچهری .
ترجمه مقاله