ترجمه مقاله

اکحل

لغت‌نامه دهخدا

اکحل . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد سرمه گون چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم ، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است . (یادداشت مؤلف ). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج ). || سرمه در چشم کرده .(آنندراج ). || (اِ) رگ میانی است که رگ هفت اندام و میزاب البدن نیز گویند. رگ حیات . و لاتقل عرق الاکحل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رگ تن . (زمخشری ). نام رگی است میان قیفال و اسیلم که فصد آن کنند و آنرا رگ هفت اندام گویند. (آنندراج ). رگ میانگی دست . (از مهذب الاسماء) :
چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن .

خاقانی .


طبیبان شفق مدخل گشادند
فلک را سرخی از اکحل گشادند.

نظامی .


ورجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود.
ترجمه مقاله