ترجمه مقاله

بائن

لغت‌نامه دهخدا

بائن . [ ءِ ](ع ص ) جداشونده . (از منتهی الارب ). جدا :
پور سلطان گر بر او خائن شود
آن سرش از تن بدان بائن شود.

(مثنوی ).


|| طلاق بائن ؛ مقابل طلاق رجعی . تطلیقة بائنة. امراة بائن ؛ زنی که از شوی به طلاق جدا شده باشد. (منتهی الارب ) : هر زنی که در عقد من است یابعد از این در عقد من خواهدآمد مطلقه است به سه طلاق بائن که رجعت درو نگنجد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
ملک بر روی خسرو شه زاد
ظلم را سه طلاق بائن داد.

سنائی .


|| پیوندکننده . متصل شونده . (از اضداد است ). || آنکه از چپ درآید بدوشیدن شیر، مقابل معلی که از راست درآید. || کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله