ترجمه مقاله

باباحسن

لغت‌نامه دهخدا

باباحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) (امیر...) خواندمیر گوید: در همین سال (859 هَ . ق . ) میرزا ابوالقاسم بابر به تجدید نظر التفات بر حال میرزا معزالدین سنجر انداخت و او رادر ولایت مرو و ماخان که سابق سیورغال امیر خلیل بودحاکم و فرمان روا ساخت . در خلال این احوال جمعی از دیوساران مازندران که به فرمان امیر باباحسن در قلعه ٔ عماد محبوس بودند در وقتیکه امیر مشارالیه در استرآباد بود یکی از موکلان را با خود موافق ساخته خروج نمودند و ناگاه بر سر داروغه ٔ قلعه ای که در سلک نوکران باباحسن انتظام داشت تاخته او را بقتل رسانیدند و برهرکس اعتماد نداشتند از حصار بیرون کرده اطراف آن حصن حصین را مضبوط گردانیدند، و چون این خبر به عرض میرزا بابر رسید عظیم متغیر گردید اما از کمال تمکن ووقار اظهار نفرموده چندگاه قلعه در تصرف مازندرانیان ماند. آخرالامر داروغه ٔ مشهد جلال الدین محمود با نوکران امیر باباحسن بحوالی آن حصار شتافت به امید آنکه قوت دولت روزافزون لطیفه ای سازد و سعادت طالع همایون آوازه ٔ فتح قلعه ٔ عماد در خم ایوان سبع شداد اندازد... میرزا ابوالقاسم بابر مسرور گردید و نسبت به آن سردار شجاعت شعار لوازم احسان و تحسین بتقدیم رسانید، منصب کوتوالی قلعه به دستور معهود به امیر باباحسن مفوض گشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 54 و 55)..... چون میرزا شاه محمود از معرکه ٔ میرزا ابراهیم انهزام یافت بعد از روزی چند که در مشهد بود عنان عزیمت بجانب جرجان تافت و حاکم آن دیار امیرباباحسن نسبت به شاهزاده خدمات پسندیده بجای آورده اسباب سلطنتش را مرتب ساخت ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 69 و 78).... خبر رسید که امیر باباحسن بواسطه ٔ هجوم سپاه میرزا جهانشاه ترکمان از جرجان گریخته و از طرف ابیورد در عقب موکب همایون می آمد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 118).
ترجمه مقاله