ترجمه مقاله

بابل

لغت‌نامه دهخدا

بابل . [ ب ِ / ب ُ ] (اِخ ) نام شهری است مشهور در وسط عراق و عراق وسط عالم است پس به این اعتبار بابل مرکز دایره ٔ عالم باشد و از مداین سبعه ٔعراق عرب است و در کنار فرات بر جانب شرقی واقع شده و از اقلیم سیم باشد و آنرا قینان بن انوش بن شیث علیه السلام بنا نموده بود، و طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد، و بعد از آن نمرود و ضحاک علوانی آنرادارالملک خود ساختند و ضحاک در آنجا قلعه ای ساخته بود و آنرا کندز و بهشت گنگ نام نهاده و بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک خود کردند و بعد از آن نیز خراب شد. سکندر ذوالقرنین تجدید عمارتش کرد و اکنون باز خرابست و از توابع شهر حله است و بر سر تلی که قلعه ٔ آن شهر بود چاهی است عمیق . گویند هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند . (برهان قاطع). نام شهر قریب کوفه و در مصطلحات نوشته که نام شهری است از عراق و در آنجا چاهی است که هاروت و ماروت در آن معذب اند. قال عزوجل «ببابل هاروت و ماروت » و بعضی اهل لغت بضم سوم نیز نوشته اند و شعرا هم آورده اند، ظهوری گوید:
در دکن آن چشم پیدا میشود
باج خواه ساحران بابل است .
سلیم آرد:
در ره عشق ای دل از سحر و فسون ایمن مباش
خانه ٔ هر مور این صحراست چاه بابلی .
بنای قافیه ٔ هر دو غزل بر ضمه است . (از غیاث ). و صاحب منتخب نوشته که بابل شهریست نزدیک کوفه که سحر و شراب را بدان نسبت دهند و الحال خرابست . شیخ شیراز:
بدین کمال ندارندحسن در کشمیر
چنین بلیغ ندارند سحر در بابل .

(از آنندراج ).


میان عراق است ، و عراق میانه ٔ جهان است و بابل میانه ٔ عالم و در بابل چاهی است که هاروت و ماروت در آن معذبند. حافظ فرماید:
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادوی بکنم تا بیارمت .
چنان تسامع است ، اگر کسی بر هاروت میرود و مزاحم میشود، هاروت او را جادوی میآموزد. شیخ واحدی فرماید:
غنچه ٔ لعلت ز خوبی خنده بر گل میکند
حلقه ٔ زلف پریشان حال سنبل میکند
وارث عیسی ّ مریم میشود لعل لبت
چشم مستت شیوه ٔ هاروت بابل میکند.
لجامعه :
بلبل سرگشته را چیزی که با گل میرود
چیست یعنی خار پیشت یاد بلبل میرود
ساحر چشم تو ملک «کامرو» تنها گرفت
اینک اینک تا بگیرد ملک بابل میرود.

(از شرفنامه ٔ منیری ).


بر وزن قابل ، شهری بوده بر کنار فرات و آن را قینان بن انوش بن شیث بن آدم بنا نهاده بودو تهمورس دیوبند آباد و معمور داشته ، چندی نیز دارالملک ضحاک شده او نیز در آنجا عمارت کرده کهن دز بهشت گنگ نام نهادند و سالها پس از او دارالملک نمارده وکلدانیون بوده باز خراب شده اسکندر رومی او را تعمیر نموده اکنون نیز خراب و از توابع حله است ، و آنرا بابُل نیز گفته اند و در آنجا وقتی جامه های ابریشمینه خوب میبافتند. منوچهری گفته :
برآمد آفتاب از کوه بابل .
و باول نیز بهمین معنی آمده است چنانکه زابل و زاول . آن نیز در محل خود نگاشته خواهد شد. (انجمن آرای ناصری ).
و اما در قرآن مجید چنین آمده است : واتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنة فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتراه ُ ماله فی الاَّخرة من خلاق و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون ولو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عنداﷲ خیرٌ لو کانوا یعلمون . (2 / 102 و 103). اهل تفسیر گفتند سبب نزول آیه آن بود که شیاطین سحر و نیرنجات بنوشتند بر زبان آصف بن برخیا و بر پشت آن بنوشتند این نوشته ها: هذا ما علم آصف بن برخیا سلیمان الملک . و پنهان سلیمان در زیر سریر او دفن کردند چون سلیمان فرمان یافت بیامدند و آن نوشته ها را از زیر سریر او بیرون آوردند و گفتند سلیمان بر مردمان جنیان و خلایق باین پادشاهی میکرد شما نیز بیاموزی تا همچنانک ملک یابی اما علما و صلحاء بنی اسرائیل گفتند معاذاﷲ که این علم سلیمان باشد و از آن حدیث تبرا کردند اما سَفَله و جهال چون آن دیدند نوشتن و آموختن گرفتند و تعاطی میکردند و حدیث سلیمان و آنکه او ساحر بود بر زبان ایشان روان شد تا عهد رسول ما صلی اﷲعلیه وآله ، حق تعالی این آیه فرستاد رد بر ایشان و دلیل بر برائت ساحت سلیمان . این قول کلبی است . سدی میگوید: سبب نزول این آیه آن بود که شیاطین در عهد پیش توانستندی که برآسمان شدندی و جایها مقام کردن که حدیث فرشتگان شنیدندی کما قال اﷲ تعالی : و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الان یجد له شهاباً رصدا. (قرآن 9/72). در احداثی که در زمین افتادی و خواستی بودن آن را باضافتهای دروغ بردندی و با مردمان بگفتندی که تا مردم اعتقاد کردند که شیاطین غیب میدانند چون سلیمان را علیه السلام به پیغامبری بفرستاد خدای تعالی جل ّجلاله او را پادشاه کرد بر جن و انس و وحوش و طیور، او شیاطین را بگرفت و آن کتابها از ایشان بستد و در زیر سریر خود دفن کرد تا شیاطین بر آن راه نیابند، چون سلیمان از دنیا بشد دیوی بیامد بنی اسرائیل را گفت من شما را راه نمایم بر علم سلیمان و آنچه سلیمان به آن مسخر کرد جن و انس را. گفتند بنمای ، گفت زیر سریرش بشکافید و در آنجا صندوقی خواهید یافت پر از کتاب ، آن کتابها بردارید و کار بندید که آن علم سلیمانست ، همچنان کردند و آن کتابها که سلیمان از دیوان بستده بود سحر و جادوی و نیرنجات در آنجا نوشته بود برداشتند و بدیدند سحر بود و از آنجا بیرون آوردند و در میان مردمان خبر فاش شد که سلیمان علیه السلام پادشاه ساحر بود چون جهودان با رسول علیه السلام در حق سلیمان علیه السلام خصومت کردند و گفتند او ساحر بود رسول علیه السلام ایشان را رجز کرد خدای تعالی جل ّجلاله تصدیق را و رد بر جهودان و برائت ساحت سلیمان این آیات فرستاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 صص 167 - 168).
در قاموس کتاب مقدس آمده است : بسیاری از مورخین این شهر را عظیم ترین شهرهای دنیا دانسته اند چنانکه هیرودوتس مورخ مشهور مینویسد که «شهر بابل بر همواروسیع مربعالشکلی بنا شده است که طول هریک از اطراف آن 120 فرسخ و محیطش 480 فرسخ میباشد و این مسافت عظیم را خلیج عمیقی که همواره از آب مملو میباشد احاطه نموده است و بعد از خلیج دیواری برای این شهر بنا شده است که 335 قدم ارتفاع و یکصد قدم قطر و صاحب 250 برج و یکصد دروازه ٔ برنجین میباشد. و اغلب این حصار ازآجر بنا گشته . رود فرات این شهر را بدو قسمت منقسم مینماید و بر طرفین رود نیز حصاری برای جلوگیری از دشمنان تأسیس یافته آنرا نیز درهای برنجین میباشد که به نهر پائین میرود. و ازجمله بناهای معظم این شهر قصر سلاطین است که بر محل مدوری بنا شده حصار محکمی آنرا احاطه نموده است ، و هیکل بیل نیز ازجمله عمارات عظیمه ٔ این شهر است و تماثیل و آلات طلائی بسیار نیکو وشکیل در آنجا میباشد. خلاصه در صورتی که اقوال هیرودوتس را حمل بر اغراق نمائیم امکان دارد که طول هریک از دیوارهای اطراف شهر 14 میل بوده و مساحتش بدویست میل مربع میرسیده است ، با وجود آن بزرگترین شهرهای دنیا از آن کوچکتر میباشد. لکن سایر مورخین ، اقوال مختلفه درباره ٔ آن ذکر کرده اند چنانکه بعضی محیط آنرا 40 میل و دیگران 80 میل و ارتفاع حصار را 750 قدم دانسته اند اما در هر صورت معلوم است که وسعت شهر ازجمله ٔ بدیهیات لکن نه اینکه کلیةً عمارات در آن برپا بوده بلکه قسمت اعظمش محل زراعت و نهال اشجار و غیره بوده است . علی الجمله شهر بابل بزرگ تر و باثروت ترین شهرهای دنیا بوده بحدی که میتوان گفت آنرا مثیل و نظیری نبوده است و مورخین آنرا از عجائب هفت گانه ٔ دنیا شمرده اند. و بابل را باغهای معلقه بود و بموافق قول هیرودوتس مربعالشکل و بواسطه ٔ طاقها تخمیناً بقدر 75 قدم از سطح زمین ارتفاع یافته طول هریک از اطراف آنها 400 قدم بوده و در سطح آن از هر نوع درختهای بزرگ و نباتات خوشنما و نیک منظر کاشته بودند و بعضی از درختان آن تناور شده قطرش بدوازده قدم میرسید. دیوارهای عظیمه ٔ شهر برحسب قول هیرودوتس 335 قدم طول و 84 قدم عرض داشت و قصرهای آن کلیةً از آجر و خشت بنا شده بود. و بدین واسطه از زینت و جلال و خوشنمائی آن بجز کومه ها و تله ها چیز دیگری باقی نیست چنانکه ارمیای نبی نیز در باب 51:53 و 85 از صحیفه ٔ خود میفرماید: «اگرچه بابل تا بآسمان خویشتن را برافرازد و ارچه بلندی قوت خویش را حصین نماید لیکن خداوند میگوید که : غارت کنندگان از جانب من بر او خواهند آمد. یهوه صبایوت چنین میگوید: که حصارهای وسیع بابل بالکل سرنگون خواهد شد و دروازه های بلندش بآتش سوخته خواهد گردید و امتها بجهت بطالت مشقت خواهند کشید و قبایل بجهت آتش خویشتن را خسته خواهند کرد». و فی الحقیقة محل تعجب و حیرت است که عمارات و قصرها و بناهای بآن وسعت و رفعت با خاک برابر شود و بجز کومه ها و اطلال از آنها چیزی باقی نماند چنانکه ارمیای نبی در فصل 51:37 از صحیفه ٔ خود میفرماید: «و بابل به تلها و مسکن شغالها و محل وحشت و دهشت و سخریه مبدل شده احدی در آن ساکن نخواهد شد». لکن سه محل خراب در بابل یافت میشود که مثل سایر عمارات با خاک یکسان نشده است ، اولی آنست که فعلاً اعراب آنرا بابل میگویند و دور نیست که بقایای هیکل بیل باشد و درین اواخر در بعضی از دیوارهای آن کتیبه ای به اسم نبوکدنصر یافته اند، دوم قصر مشهور نبوکدنصر که 700 ذرع طول و 600 ذرع عرض و 140 قدم ارتفاع دارد، سوم برج نمرود است و آن بقایای هیکلی میباشد که برای خدائی بنو نام تقدیس نموده بودند بنایش مربعالشکل و عظیم البنیان و طول هریک از اطراف آن 600 قدم است و بلندترین جاهای آن 140 قدم ارتفاع دارد و بعضی از سیاحان از روی جهالت آنرا برج بابل خوانده اند و در بعضی از آجرهای آن اسم نبوکدنصر مکتوب است لکن گردش زمان و انقلاب دوران تا بحال بر خرابی و محو این بنای عظیم دست نیافته و حال اینکه جمیع دول که بر مملکت کلدانیان حمله آوردند در پی خرابی آن بودند، منجمله اسکندر کبیر که ده هزار نفر را بر خراب کردن آن مباشر نمود که آن بنای عظیم را بپایان آورند و رسم آن را از روی زمین محو سازند لکن بهیچوجه بمقصود خود نایل نگردید. خلاصه با وجود بنای مذکور تخمیناً بیست طبقه از بنی نوع بشر مرده با خاک یکسان شده لکن خود بنا هنوز با کمال استحکام برپا میباشد و بر عظمت و قدرت طوایف بابلی دلالت مینماید. اما مملکت ثانوی بابل از طوایف مختلفه مثل سامیان و تورانیان و کوشیان و غیره مرکب شد لکن در میان ایشان در قدرت و شجاعت و تسلط مشهور بودند و در زمان نبوخدنصر جمیع ممالکی راکه فیمابین دجله و نیل واقع است بتصرف درآوردند و از ضرب شمشیر شیران جنگی دل در بر شیران دشمنان میگداخت و صیحه ٔ مَرکب های ایشان مانند رعد بود. (از 4:29). وکمتر هزیمت می یافتند، سواران ایشان بشجاعت و هیبت موصوف بودند چنانکه حبقوق نبی در فصل 1:8 از صحیفه ٔ خود در وصف اسبان و سواران ایشان مینویسد: و بحدی شجاع بودند که بهر طرف رو میآوردند فتح و ظفر با ایشان همعنان بود و قلوب اعادی از بیم ایشان میگداخت از اینرو جمیع طوایف از ایشان میترسیدند، خصوصاً قوم یهودکه راضی بمرگ بودند مبادا که آن لشکر جرار بی شمار را ببینند اما با وجود این شجاعت و جرأت ستمکار و بدرفتار بوده در تنبیه اسرا بحدی جور و ستم پیشه مینمودند که مافوق نداشت . اهالی بابل در صنعت حکاکی سنگهای نفیسه و نقش نمودن صور و تماثیل بر سنگها و آجرها کمال مهارت را دارا بودند. (حز 23:14). و در آن جا ظروف شیشه و گلی بسیار به هیئت های مختلف یافته اند که در نهایت نیکوئی و خوش منظری ساخته شده است . پارچه های ایشان نیز در کمال استحکام بافته می شد چنانکه ذکر ردای شنعاری در صحیفه ٔ یوشع (7:21) بر اثبات این مطلب دلیلی است واضح و بطوری اقمشه و البسه را در کمال خوبی و استحکام ترتیب میدادند که در نزد رومیان معروف گردیدند و رومیان بسیار بآنها تفاخر نموده بقیمت های گزاف میخریدند. گویند که در قصر نرون امپراطور پارچه ٔبابلی که بصورتهای مختلفه منقش بود آویخته بودند که 32300 لیره ٔ انگلیسی ارزش داشته است و کاتوستائر نام سرهنگ نیز قطعه ای از پارچه ٔ بابل داشت که 6400 لیره ٔ انگلیسی می ارزید. و این پارچه ها را علاوه بر صنعت نساجی به الوان و رنگهای گوناگون در غایت نیکوئی رنگ آمیزی مینمودند و شکل صدفها و حیوانات درنده و غیردرنده را بر آنها نقش میکردند. مختصراً قماشهای ایشان درنهایت حسن و جمال بوده معاصرین با کمال میل و رغبت آنها را میخریدند مثل قالیهای کردی و فارسی که درین روزها خرید و فروش میشود ولی محل تعجب نیست که اهالی فارس بر اثر اقدام اجداد خود یعنی بابلیان رفتار نمایند و صنعتهای نیکو از دست ایشان بظهور رسد. اما لباسهای اعیان این قوم پیراهن کتان درازی بود که تا بقدمها میرسید و روی آن لباس پشمی بسیار اعلا میپوشیدندو کفشهای ایشان موزه و نعلهای آنها از چوب بود و مویهای سر خود را بعد از تدهین بدهنیات معطره با عمامه ٔ سفیدی می پیچیدند لکن لباس عوام فقط ردائی بود که در بر میکردند، و ازجمله علومی که اهالی آن مملکت بدان مشهور بودند علم هیئت بود که اوقات خسوف و کسوف راقبل از وقوع معین مینمودند و هپرخوس نیز پنج کسوف از کسوفهای مذکوره ٔ ایشان را توصیف نموده است . ازجمله مطالبی که دلالت بر مهارت ایشان در علم هیئت مینماید این است که سیارات خمسه را معین نمودند و جدولی برای ثوابت قرار دادند و برجها را نیز تعیین کردند و طول سال شمسی را محقق ساختند و درجات آفتاب را اختراع کردند و علماء ایشان منجم و ساحر و روشندل بودند. دایره ٔ تجارتی این شهر وسیع و طلا و نقره و مروارید و عاج و قرمز را از شهرهای مجاور در آنجا می آوردند و بدینطور در دولت و مکنت ترقی مینمودند. زنانشان خود رابه جمیع زینت ها آراسته لباسهای فاخر در بر میکردند و در کمال رفاهیت و آسودگی زیست مینمودند لکن کثرت عیاشی و تنعم ایشان را بخرابی واداشته دختران ایشان ضعیف و لاغر شده خود نیز بشرب و مسکرات افتادند و بدین واسطه بیحیائی در میان ایشان رواج یافته متکبر گردیدند. خلاصه فسق و فجور در میان ساکنان و اهالی این شهر حتی دوشیزگان شیوع یافت بطوریکه دوشیزگان را در بازارها خرید و فروش مینمودند و زنان جلیله ٔ خود را بزناکاری و گشاده روئی داده انواع تزویر و حیله را برای دام آوردن مردان بکار میبردند. حکومت این شهر مطلق و دیانتش با دیانت دولت قبل تفاوت کلی داشت لکن اینان نیز همان خدایان یعنی بعل و نبو و مردوخ را پرستش نموده تماثیل متعدده برای آنها قرار داده هیکل های زیاد و بی قواره بر ایشان بنا نمودند که خدای تعالی را بغضب آورده ایشان را بدست سایر امتها تسلیم نموده شهرهای ایشان را خراب کرده عیالهای ایشان را اسیر کردند و حالت حاضره ٔ آن مطابق قول خدای تعالی میباشد که بواسطه ٔ پیغمبران خود فرمودند: «بر آبهای آن گذر خواهیم کرد که خشک خواهند شد و دشمنان در حین غفلت بر آنها داخل خواهند گردید». (ارمیا 50:38). و هیرودوتس میگوید که دشمن بی خبر داخل شهر گردید، جمیع متاعها و اموال اهالی را بغارت برد تا قول ارمیای نبی کامل گردد که فرمود: «شمشیر را بر خزاین بابل خواهم فرستاد و غارت کرده خواهد شد». (ارمیا 50:37). اما مراد از بابل عظیمه که در مکا 18:10 مذکور است هر جماعتی میباشد که در هر عصر تماثیل و بتهای خود را زیاد نمایندلکن باید دانست که لفظ بابل را معانی و موارد بسیاراست . اولاً قصد از شهر (اش 13:19-21 و 48:20)، دوم اهل شهر تا از کلدانیان تمیز داشته باشند (حز 23:15 و 17)، سوم ولایت و تمام مملکت بابلیان میباشد (2 پاد 24:1 و 25:27، مز 137:1)، چهارم بعد از آنکه اهل فارس بر آنها غلبه نمودند سلاطین ایشان بسلاطین بابل مسمی گردید. (عز 5:13، نح 13:6). و در نامه ٔ اول پطرس 5:13 بابل دیگری مذکور است و احتمال میرود همان بابلی باشد که وقتی یهودیان در آن جا ساکن بودند و بعضی گویند که محلی در مصر بود که آنرا بابل میگفتند (ملاحظه در کلدیه و نبو و نبوکدنصر). در سفر پیدایش باب 11 مکتوبست که چون بلیه ٔ طوفان به انجام رسید اولاد نوح شروع نمودند که برجی در دشت شنعار بنا نمایند تا واسطه ٔ اجتماع ایشان در آن قطعه شود و بر روی زمین پراکنده نشوند. لکن بعضی گویند که این برج را برای آن بنا نمودند که ایشان را از طوفان دیگر در صورت وقوع نگاه دارد اما این قول مردود است زیرا که اگر قصد ایشان از بنای برج این بود میبایست آن را بر زبر کوهی بلندبنا نمایند نه بر زمین هموار و پستی . بالجمله چون این مطلب موافق اراده ٔ خدا نبوده لهذا زبانهای ایشان را مختلف نموده بطوری که هیچ یک حرف دیگری را نمیتوانست بفهمد، ازین رو بتمام نقاط معموره پراکنده گردیده بعضی گویند به آمریکا رفتند، بدین واسطه قصد خدای تعالی بانجام رسیده زمین معمور گردید. (قاموس کتاب مقدس چ 1928م .). و مؤلف حدود العالم آرد: قدیم ترین شهرکیست اندر عراق و مقر ملوک کنعانیان [کلدانیان ] بودی . (حدود العالم ). حمداﷲ مستوفی آرد: از اقلیم سیم است و از مداین سبع عراق است و بر کنار فرات بجانب شرقی افتاده است . قینان بن انوش بن شیث بن آدم عمارت ساخت طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد و شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه ساخته بود آنرا کنگ دز گفتندی اکنون تلی مانده و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند و بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند و بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی تجدید عمارتش کرد اکنون باز خرابست و از توابع شهر حله است و بر سر تلی که قلعه ٔآن شهر بوده است چاهی عمیق است ، و در عجایب المخلوقات گوید هاروت و ماروت در آنجا محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد بکوه دماوند محبوس اند. (نزهةالقلوب چ لیدن 1331 هَ . ق . ص 37). یاقوت در معجم البلدان آرد: بابل ناحیتی است که کوفه و حله از آنست و سحر و خمر را بدان منسوب کنند. اخفش این کلمه را بجهت تأنیث و علمیت و زیاده بر سه حرف بودن غیرمنصرف دانسته است و معنی آنرا در ذیل کلمه ٔ بابلیون چنین آرد:«چون قابیل هابیل را کشت از ترس بسرزمین بابل گریخت و از این پس این سرزمین را بابل گفتند بمعنی جدائی و افتراق ». مفسران در تفسیر آیه ٔ «و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت » (قرآن 102/2) آورده اند که مقصود بابِل ِ عراقست و برخی آنرا بابل دماوند دانند . ابوالحسن آنرا بابل کوفه دانسته و ابوالمعشر گوید: کلدانیان کسانی هستند که در قدیم در بابل سکونت داشتند و نخستین کس که ببابل نشست نوح نبی بود و هم او آنرا پس از طوفان بنا نهاد بدین ترتیب که چون با همراهان از کشتی بیرون شدند و بطلب چراگاه میرفتند بآن رسیدند و در آن سکونت گزیدند، و فرزندان آوردند و پس از نوح بسیار شدند و شهرها ساختند بمیان دجله و فرات در کنار دجله ها زیر کسکر رسیدند و در فرات تا پشت کوفه و همانست که امروز سواد نام دارد. و نشیمن پادشاهان ایشان ببابل بود. و کلدانیان سربازان ایشان بودند و چون دارا آخرین پادشاه ایشان کشته شد و خلق بیشماری از آنان بقتل آمدند ذلیل گردیدند و ملک ایشان برافتاد. یزدگردبن قهبنداراز قول ایرانیان گفته است که ضحاک پادشاهی که سه دهان و شش چشم داشت شهر بابل بساخت و هزار سال یک روز ونیم کم پادشاهی کرد و فریدون او را اسیر ساخت و در کوه دماوند زندان کرد و روز دستگیری وی را مجوسان عید مهرگان گیرند و پادشاهان قدیم یعنی پادشاهان نبط وفرعون ابراهیم همه ببابل بودند و همچنین بخت النصر که اهل سیَر او را یکی از شاهان شمرده اند پس از آنکه کرد با بنی اسرائیل آنچه کرد ببابل نشست . ابومنذر حشام بن محمد گوید شهر بابل 12 فرسنگ در 12 فرسنگ بود و دروازه ٔ آن پشت کوفه و فرات از میان آن میگذشت و بخت نصر آنرا بیرون گردانید بدانجا که اکنون هست از بیم رخنه بحصار شهر و نیز گفته اند بابل را بیوراسب جبار بساخت و نام آن از نام مشتری است زیرا که بابل بزبان بابلی قدیم نام ستاره ٔ مشتری باشد و چون بنای آنرا تمام کرد علمای بسیار بدانجا گرد آورد و دوازده کاخ برای آنان برآورد بشماره ٔ بروج دوازده گانه و آنان رابنام دوازده برج خواند و همچنان آباد بود تا اسکندرآنرا خراب کرد. ابوبکر احمدبن مروان مالکی دینوری در کتاب «المجالس » گوید: اسماعیل بن یونس و محمدبن مهران با دو واسطه از قنبر مولای علی (ع ) از انس بن مالک روایت کرده که چون خدا مردم را ببابل فرستاد باد شرقی و غربی و جنوبی و بحری بدیشان فرستاد. پس روزی در بابل جمع بودند ندائی شنیدند که گفت هرکس مغرب را بطرف دست راست و مشرق را بطرف دست چپ قرار دهد و بطرف خانه ٔ خدا رود زبان آسمانی از آن او خواهد بود، پس به یعرب بن قحطان گفتند همانا تو آنی ، پس او اولین کسی بود که بعربی تکلم کرد. و همچنان منادی ندا میکرد که هرکس چنان کند چنین شود تا مردم بهفتادودو زبان ازیکدیگر جدا شدند، پس گفتگو قطع شد و زبانها لکنت گرفت و به تبلبل افتادند و ازین رو زبان را بابل خواندند و زبان در آن روز بابلی بود، پس فرشتگان خیر و شر و فرشتگان زندگی و ایمان و فرشته ٔ بهداشت و شفا و ثروت و شرافت و مروت و جفا و جهل و شمشیر و زور بزمین عراق فرودآمدند و از یکدیگر جدا شدند. فرشته ٔ ایمان گفت من بمکه و مدینه روم و فرشته ٔ زندگی گفت من با تو آیم پس امت اسلام در ایمان و زندگی در مدینةالرسول گرد آمدند و فرشته ٔ شقاوت گفت من در بادیه سکنی گزینم و فرشته ٔ بهداشت گفت من ترا همراهی کنم و از اینروشقاوت و بهداشت در بیابان گردان رواج یافت ، فرشته ٔ جفا گفت من بمغرب شوم و فرشته ٔ جهل او را همراهی کرد از اینرو بربریان جاهل و جفاکار شدند و فرشته ٔ شمشیرگفت من بشام مسکن گزینم ، فرشته ٔ زور بدو پیوست و فرشته ٔ ثروت گفت من همینجا مقر گیرم و فرشته ٔ مروت و شرافت نیز با او بماندند، پس غنا و مروت و شرافت در مردم عراق جمع شد. یاقوت گوید این خبریست که یافته و آورده ام . روایت شده است که عمر خطاب رضی اﷲعنه از یکی از دهقانان فلوجه از عجایب آن بلاد پرسید، دهقان گفت بابل هفت شهر بود و در هر شهری اعجوبه ای که در دیگری نبود. در شهری که مسکن پادشاه بود کاخی بود که در آن نقشه ٔ زمین دیده میشد با تمام آبادیها و شهرها، پس چون یکی از آنها از دادن باج سرپیچی کردی نهرها بسوی ایشان جاری کردی تا ایشان و مزارعشان را آب فروگرفتی و پشیمان شدندی . پس با انگشت خویش آن نهر بر ایشان ببستی . در شهر دوم حوضی بزرگ بود که مهمانان ملک هریک شراب خویش که همراه آورده بودند در آن میریختند و چون بشراب می نشستند هریک شراب خویش برمیداشت . در شهر سوم بر دروازه طبلی آویخته بودند که چون یکی از مردم شهر گم میشد و میخواستند بدانند زنده یا مرده است بر آن طبل می کوفتند اگر صدائی از آن برمی آمد زنده وگرنه مرده بود. در شهر چهارم آینه ٔ آهنینی آویخته بودند و چون یکی از ایشان گم میشد و متفحص حال او میشدند در آن مینگریستند او را همچنانکه بود میدیدند. درشهر پنجم اردکی از مس بر ستونی از مس بر دروازه ٔ شهر نصب کرده بودند و اگر جاسوسی بشهر درمیآمد با صدای بلند که تمام مردم شهر می شنیدند ندا میداد و مردم ازورود جاسوس آگاه میگردیدند. در شهر ششم دو قاضی بر آب نشسته بودند و چون دادخواهان نزد ایشان میرفتند وبرابر ایشان می نشستند کسی که بر باطل بود بر آب فرومیشد. در شهر هفتم درختی مسین پرشاخ که شاخه های آن سایه نداشت و هرگاه کسی در زیر آن نشستی برو سایه افکندی تا هزار تن و چون از آن حد درگذشتی اگرچه هزارویک تن شدی همه را آفتاب فراگرفتی . یاقوت گوید این حکایات چنانکه می بینی خارق عادت است و از آنچه ما میدانیم بدور و اگر در کتب دانشمندان نبود آنرا نمیآوردم ، آری بیشتر اخبار گذشتگان چنین است . (از معجم البلدان ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: شهر بسیار بزرگ و مشهوری است که مرکز کلدانی های قدیم بوده ، و بزرگترین ومعمورترین و زیباترین شهر دنیای باستان بشمار میرفته ، احتمال داده میشود که بیش از یک میلیون ونیم سکنه داشته است . این شهر در 93 هزارگزی جنوب بغداد کنونی ، در جوار قصبه ٔ حله در طرفین فرات ، در سی درجه و 19 دقیقه ٔ عرض شمالی و 42 درجه ٔ طول شرقی واقع گشته بود، در آغاز امر نمرود این شهر را بنا کرد و در داخل آن معبد بسیار بزرگی برای بت موسوم به بعل (که مظهر آفتاب بود) ساخته بود و برجی بسیار مرتفع داشت (و یا خود معبد بشکل برج بود) که برج نمرودش میخوانند، بدین وجه مدت مدیدی مرکز کلدانیان بود، بعدها بلوس پادشاه آشوری آنرا فتح کرد و پایتخت آشوریان شد و بعد از خرابی نینوا پایتخت آشوریان بر اهمیت بابل افزوده شد. بخت النصر مشهور اشیاء و اثاثیه ٔ ذی قیمت فراوانی از بیت المقدس و دیگر معابد و کاخ های عظیم بچنگ آورد و معبدبعل را بآنها بیاراست و حسن و بهاء آنرا به اعلی درجه رسانید و کاخها و قلعه ها و خندقهای متعدد از نو بنیاد کرد، بدین منوال بابل عروس دنیا گردید. عیش و عشرت در بین اهالی رواج یافت و بهمان نسبت اخلاق مردم انحطاط یافت و اوصاف و گزارشهای ابوالمورخین هرودت یونانی و دیگر موخان قدیم که بعد از تنزل و انحطاط شهر نامبرده مشاهده کرده اند، مایه ٔ حیرت و شگفت بی اندازه میباشد، هرقدر هم به اغراق و مبالغه حمل بشود بازدر عظمت و وسعت بی اندازه ٔ بابل جای شبهه ای باقی نمیماند. محیط دائره ٔ این شهر متجاوز از 40هزار گز بوده ، گرداگرد آنرا خندقی فرامیگرفته و دو حصار داشته ، ودارای 250 برج و بارو بوده است . وسعت حصارهایش به درجه ای بود که بالای آنها دو ردیف دکان و سایر ابنیه دیده میشد و از میان آنها چهار چرخ بزرگ پهلوبه پهلو میتوانست رد شود. شهر صد دروازه داشته لنگه ٔ درهایش ازبرنج یا از تخته در برنج نشانده بود و این دروازه ها دوبدو مقابل یکدیگر واقع شده بودند و در میان آنها کوچه های بسیار طویل و وسیع دیده میشد، و بوسیله ٔ این کوچه ها شهر طولاً و عرضاً قریب 270 قسمت مربع منقسم شده بود، باغ های معلق این شهر یکی از عجائب سبعه ٔ دنیای قدیم است که روی پشت بام خانه های شهر ترتیب داده بودند و اشجار جسیمی در این باغ ها بعمل می آوردند و کثرت عمران و آبادی تا حدی بود که این شهر را کشور ساحران میخواندند و قصه ٔ وجود سحره در این شهر شهره ٔ آفاق بود. نهر فرات یا شعبه ای از این رود عظیم از طرف شمال ببابل وارد میشد و پس از گذشتن از وسط شهر از جانب جنوب خارج میگشت . کورش (یعنی کیخسرو یا کاوس ) شهریار بزرگ ایران این شهر را محاصره کرد اما متانت قلاع واستواری حصار آن مانع بزرگی بود و بسهولت فتح آن میسر نمیشد، ناگزیر بتدبیر متوسل شدند و عاقبت شبانگاه مجرای فرات را برگردانیدند و عساکر را از راه آب وارد شهر نمودند و اهالی متکی بمتانت قلاع و حصار در خواب غافلگیر گشتند و جهانگیر ایران در 536 ق .م . بابل را تسخیر کرد و پایتخت خویش قرار داد و بعدها این شهر بتدریج رو به انحطاط نهاد و اسکندر کبیر هم پس از فتح ایران این شهر را پایتخت قرار داد و تصمیم داشت صورتی بهتر و زیباتر از اصل بدان بدهد، اما عمرش وفانکرد، و بعدها سلوکیان شهر سلوکی و پس ساسانیان شهرکتیسفون یعنی مدائن را در جوار بابل بنا کردند و بابل تحت الشعاع آنها واقع شده رو به انحطاط گذارد، و خراب شد و اکثر آثارش را هم به دو شهر مزبور بردند تا آنجا که در زمان ظهور اسلام بابل در حال ویرانی بود و سکنه نداشت و بقیةالسیف آثارش را هم در زمان ابوجعفر منصور برای تزیین و تجدید بغداد بکار بردند، بعداً نشانی هم از بابل باقی نماند، و آثار آن هم زیر ریگها ماند و در زمان اخیر بسعی و کوشش علمای باستانشناسی در جوار قصبه ٔ حله بعض ویرانه های ابنیه ٔ عظیم بیرون آمد و کتیبه ها و سایرآثار قدیم مربوط بزمان بخت النصر و دیگر ملوک آن اعصار کشف شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). محمد حسنخان صنیعالدوله در مرآت البلدان ج 1 آرد: ناحیه ایست که کوفه وحله از اقطاع آن است ، سحر و شراب منسوب ببابل میباشد. اخفش گوید که اسم غیرمنصرف است . درباب تفسیر در معنی بابل که در ضمن آیات بینات قرآن کریم ذکر شده گفته اند: مقصود بابل ِ عراق است و بعضی دیگر بر این اند که بابل ِ دماوند منظور است و حسن گفته که غرض بابل ِ کوفه میباشد. ابومعشر گفته اول طایفه ای که در بابل منزل کردند کلدانیون بودند و دیگران گفته اند اول کس که در بابل ساکن شد نوح علیه السلام بود که بعد از طوفان در بابل ابنیه و عمارات بساخت و تفصیل این بود که نوح علیه السلام با کسانی که همراه او بودند در زمین بجهت طلب قشلاقی سیر میکردند، ببابل رسیدند و در آن اقامت نمودند و توالد و تناسل کردند تا جمعیت کثیری جمع شدند و پادشاهان میان ایشان پیدا شد و شهرها بنا کردند و مساکن ایشان متصل بدجله و فرات شد بطوری متصل بدجله تا زیردست کسکر رسید و ابنیه ٔ متصل بفرات تا پشت کوفه آمد، و موضع و محل ایشان را سواد مینامیدندو سبب این تسمیه این بود که یکی از ملوک ایشان را سواد نام بود بعد مملکت را به اسم ملک خواندند. قشون این بلوک کلدانی بودند و مملکتشان مصون و برقرار بودتا وقتی که دارا با آخرین پادشاه ایشان کارزار کرد خلق بسیاری از ایشان را بکشت ، آن وقت ذلت ایشان را طاری و سلطنتشان منقرض شد. یزدجردبن مهذار (مهیندیار)گوید عقیده ٔ عجم اینست که ضحاکی که از سلاطین فرس و سه دهن و شش چشم داشته شهر بابل را در کمال عظمت بناکرد و پادشاهی ضحاک هزار سال یک روز و نصف کم بود واوست که فریدون او را اسیر کرده و در کوه دماوند حبس نمود و روزی که فریدون ضحاک را اسیر کرد عجم آن روز را عید کردند و جشن مهرگان همان روز است اما ملوک اول یعنی ملوک نبط و فرعون ابراهیم در بابل منزل داشتند و نیز بخت النصری که عقیده ٔ ارباب سیَر این است که یکی از پادشاهان است که تمام روی زمین مسخر او شده بعد از آنکه با بنی اسرائیل کرد آنچه کرد ببابل آمد در آنجا ساکن شد. ابومنذر هشام بن محمد گوید: شهر بابل دوازده فرسخ در دوازده فرسخ و دروازه های آن پهلوی کوفه بود و شط فرات از میان شهر میگذشته بخت النصر برای اینکه مبادا باره ٔ شهر را خراب کند مجرای آن را گردانید و درین محلی که الاَّن جاریست جریان داد و گفته است شهر بابل را بیوراسب بنا نهاد و اسم آنرا از اسم مشتری مشتق نمود زیرا که بابل اول اسم مشتری بوده وبعد از بنای شهر هرقدر توانست علما از اطراف جمع و درین شهر ساکن کرد و برای ایشان دوازده قصر بعدد بروج آسمان بنا کرد و هر قصری را به اسم برجی موسوم ساخت و این شهر معمور بود تا زمانی که اسکندر او را خراب کرد. ابوبکر احمدبن ابراهیم مالکی دینوری در کتاب مجالس که از مصنفات اوست حدیثی نقل کرده که مضمون آن این است که چون خدای تعالی خلایق را خلق کرد باد شرقی و غربی و قبلی و جنوبی فرستاده ایشان را در بابل جمع کرد، خلایق در بابل جمع شده منتظر بودند که ببینند برای چه درین محل جمع شده اند ناگاه منادی ندا کرد که هرکس مغرب را بطرف راست خود قرار دهد و مشرق را بطرف چپ و اقبال کند به بیت اللا̍ه ّلحرام زبان اهل آسمان او راست (مقصود زبان عربی است )، یعرب بن قحطان برخاست به او گفتند یا یعرب بن قحطان أیْن َ هود انت هو (یعنی ای یعرب هود کو تو اوئی )، او بعد از استماع این کلام ملهم بکلام عربی شد و اول کسی که باین لغت تکلم کرد او بود بعد از آن منادی پی درپی ندا میکرد که هرکس فلان و فلان بکند فلان و فلان او راست تا اینکه سی ودو زبان پدیدار آمد و صوت منادی منقطع و تبلبل (یعنی اختلاف لغت ) در السنه پیدا شده لهذا این زمین موسوم ببابل شد. بعد از آن ملائکه ٔ خیر و شر و ملائکه ٔ حیا و ایمان و ملائکه ٔ صحت و شفا و ملائکه ٔ غنا و شرف و مروت و جفا و جهل و شمشیر و بأس مینموده بعراق جمع آمدند، بعضی از آنها ببعضی دیگر گفتند متفرق شوید. ملک ایمان گفت من بمکه و مدینه زاداﷲ تعالی شرافتهما ساکن میشوم ، ملک حیا گفت منهم با تو همراهم ، اینست که ایمان و حیا مخصوص مدینه ٔ رسول (ص ) میباشد، ملک شفا گفت من بادیه را اختیار میکنم [ ملک صحت گفت من هم با تو همراهم ]، اینست که شفا و صحت خاص بادیه است ، ملک جفاگفت من در مغرب ساکن خواهم شد [ ملک جهل گفت من با تو همراهم ]، اینست که جفا و جهل در بربر است ، ملک شمشیر گفت من در شام مقیم میشوم ، ملک بأس و سطوت گفت من با تو همراهم ، ملک غنا گفت من در همین عراق میمانم ، ملک مروت گفت من هم با تو خواهم بود، ملک شرافت گفت من با هر دو شما هستم ، اینست که غنا و شرف و مروت مخصوص عراق است . و مرویست که خلیفه ٔ ثانی از دهقان فلوجه پرسید عجایب بلاد شما چیست (فلوجه بر وزن سَفّوده ، قریه ای است در سواد عراق )، دهقان گفت : بابل عبارت از هفت شهر بوده و در هر شهری اعجوبه ای بوده که درآن دیگری نبوده . اولاً در شهری که دارالخلافه بوده خانه ای بنا کرده بودند که در او صورت کره ٔ ارض با قری ورساتیق و انهار آن مرتسم بوده و هرگاه شخصی یا جماعتی از حال خراج سر می پیچیدند پادشاه با انگشت نهرهای ایشان را بهم میزد و آب بی قاعده در کشت و زرع ایشان میافتاد و تلف و نابود میشد، همین که دوباره اطاعت کرده ادای خراج می نمودند پادشاه نیز با انگشت آنها رااصلاح میکرد. و در شهر دویم حوض عظیمی بوده که هروقت پادشاه مردم را بسر سفره ٔ خود احضار میکرده هرکسی شراب خوبی در منزل داشته با خود میآورد و درین حوض میریخته و جمیع شرابهائی که در حوض ریخته میشد ممتاز ووقتی که صاحبان آن میخواستند بنوشند بدون اینکه با شراب دیگری ممزوج شده باشد می نوشیدند. و در شهر سیم طبلی دم دروازه ٔ آن شهر آویخته بودند که هروقت یکی از شهر مسافرت میکرد و غیبت او بطول میانجامید میخواستندکشف حال او نمایند و بدانند که زنده است یا مرده آن طبل را میزدند، اگر صدا میکرد معلوم میشد زنده است و اگر صدا نمیداد میدانستند که مرده . و در شهر چهارم آئینه ای از آهن بوده ، همین که مردی سفر میکرده و از کسان خود مدتی دور بوده و آن کسان میخواستند از صحت و حالات او آگاه شوند میآمده اند و در آن نگاه میکردندو او را در هر حالتی که بوده میدیده اند. و در شهر پنجم مرغابی [ ای ] از مس بالای عمودی از مس دم دروازه ٔشهر نصب کرده بودند، هروقت جاسوسی داخل شهر میشد آن مرغابی صفیری میزد که همه اهل شهر میشنیدند و میدانستند که جاسوسی به این شهر آمده است . و در شهر ششم دو قاضی بودند که روی آب جلوس داشتند، همین که دو نفر نزد ایشان به مرافعه میآمد هرکدام که بر باطل ادعا می نمودند در آب فرومیرفتند و آنکه حق با او بود روی آب بسلامت میزیست . و در شهر هفتم درختی بود بسیار عظیم از مس که شاخه های زیاد داشت و تا هزار نفر که زیر آن درخت می نشستند بر سر همه سایه میانداخت و یک نفر که از عدد هزار زیاد میشد دیگر سایه او را نمیگرفت . بالجمله این خارق عادت و خلاف امور معهوده ٔ عالم است و به افسانه میماند، چون در کتب بسیاری از علماء مکتوب است نقل شد والاّ اعتمادی بر صحت آن نیست و اغلب اخبار قدیمه از همین قبیل است ، واﷲ اعلم . بابل قریه ایست در کنار نهری از انهار فرات در خاک عراق در قدیم آباد بوده و الاَّن خراب و آجرهای آنرا مردم میبرند بجاهای دیگر. چاهی در آن بوده معروف بچاه دانیال ، یهود در اعیاد خود و اوقات مخصوص بزیارت آن چاه میرفته اند.بعضی بر این اند که این چاه همان چاهی است که هاروت و ماروت در آن محبوس بوده اند. عقیده ٔ جمعی اینست که بابل اسم جمیع اراضی عراق است . از اعمش روایت کرده اند که مجاهد رحمه اﷲ دوست میداشت که استماع نماید عجایب دنیا را و هرچه را میشنید دنبال رؤیت آن بلند میشد و میرفت و برأی العین میدید وقتی رفت ببابل حجاج او را ملامت نموده پرسید برای چه اینجا آمده ای ؟ گفت برأس الجالوت حاجتی دارم (رأس الجالوت مردی بوده معروف بفضل و عقل و حکمت و علوم غریبه و سحر و کهانت و غیره و در یهود ریاست مذهبی داشته )، حجاج مجاهد را نزدجالوت فرستاده حکم کرد هر مطلبی این مرد دارد برآورد و مقصودش را حاصل دارد. چون مجاهد نزد رأس الجالوت رسید رأس الجالوت او را گفت غرض تو چیست ؟ گفت میخواهم هاروت و ماروت را بمن بنمائی . رأس الجالوت بیک نفر یهودی گفت این مرد را ببر و هاروت و ماروت را به او بنما، مجاهد با یهودی رفتند تا موضعی که سنگی در آن موضع بود. یهودی سنگ را برداشت ، سوراخی سرداب مانند پیدا شد. یهودی بمجاهد گفت داخل شو و نزول کن و تماشا کن هاروت و ماروت را لکن ذکر خدا مکن که مورث خطر است . مجاهد با یهودی بسرداب پائین رفت سیر میکردندتا چشم مجاهد بهاروت و ماروت افتاد دید این دو ملک مثل دو کوه عظیم که سرنگون شده باشند معلق اند و از پاشنه های این دو، تا زانو در بند آهن و دستهاشان میخ دوز است . مجاهد وضع آنها که دید وحشت کرده خوف زیاد عارض او شده خدا را یاد کرد. ناگاه اضطراب شدیدی آن دوملک را عارض شد بطوری که نزدیک بود آهنهای آنها پاره شود. یهودی و مجاهد را غش عارض شده به رو درافتادند. بعد از افاقه یهودی گفت نگفتم نام خدا را مبر، نزدیک بود هلاک شویم . آنگاه یهودی با مجاهد از آن سرداب خارج شدند. بابل شهر بزرگیست در کنار شط فرات حضرت ابراهیم علیه السلام را درین شهر بآتش انداختند الاَّن خرابست و بجای آن قریه ایست . بابل از اقلیم سیم و یکی از مداین سبعه ٔ عراق و در کنار فرات بر جانب شرقی افتاده از بناهای قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام است . طهمورث پیشدادی آنرا مجدداً عمارت کرد. شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی است و در آنجا ضحاک قلعه بنا کرده و موسوم بکبک دزه [ گنگ دژ ] نموده اکنون از آن تلی مانده است و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی بتجدید عمارتش پرداخت باز خرابست و از توابع شهر حله شده و بر سر تلی که قلعه ٔ آن شهر بوده است چاهی عمیق هست . و در عجایب المخلوقات مسطور است که هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد که در کوه دماوند است حبس میباشند. مؤلف گوید: بابل شهر بزرگی بوده است از آسیا و به اصطلاح تورات واقع در دشت ش
ترجمه مقاله