ترجمه مقاله

باب

لغت‌نامه دهخدا

باب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولادت او درست باشد سن وی در وقت قتل سی بوده است . (وفیات معاصرین بقلم علامه محمد قزوینی در مجله یادگار سال سوم شماره ٔ چهارم ).
بر حسب منابع دیگر: میرزا علیمحمد (محمدعلی ) شیرازی در غره ٔ محرم 1235 یا 36 هَ . ق . (نهم اکتبر، 1820 م .) در شیراز متولد و در 27 شعبان سال 1266 هَ . ق . (نهم ژوئیه سال 1850 م .) در نزدیکی ارگ تبریز در سن سی سالگی تیرباران شده است . در طفولیت وی ، پدرش سیدمحمدرضای بزاز وفات کرد و او تحت حمایت عموی خود حاجی سیدعلی تربیت یافت و در سن هفده سالگی براهنمائی دائی خود بشغل پدر مشغول گردید و به بندر بوشهر برای تجارت میرفت ولی چون مجذوب مسائل مذهبی بود در پناه قیافه ٔ محجوب و چهره ٔ زیبا و حسن خلق وسلوک با مردم توانست عده ای را بسوی خود جلب کند و پس از توقف در بوشهر که بقولی کوتاه و بروایتی طولانی یعنی پنج سال بود به شیراز بازگشت و تجارت را رها کرد و سفری به مکه نمود و بزیارت قبور ائمه توفیق یافت و در مدت توقف خود در کربلا که ظاهراً دو یا سه سال طول کشیده ، در سلک شاگردان و مریدان حاجی سیدکاظم رشتی که از شاگردان شیخ احمد زین الدین احسائی است درآمد و با وجود جوانی مورد توجه استاد که از روحانیون معروف و صاحب نفوذ عصر خود بوده قرار گرفت . ولی مؤلف نقطه الکاف (ص 110) شرکت باب را در درس سیدکاظم رشتی رد می کند و می گوید سه ماه در کربلا بود گاهی بمجلس موعظه ٔ او میرفته است و حتی در ص 109 تصریح میکند: «نفسی که امی بوده یعنی سواد عربیت درستی نداشته ». ولی مؤلف بهائیگری میگوید: «بهائیان خواسته اند این راانکار کنند و بگویند باب جز از مکتب ، در جائی درس نخوانده بود ولی این انکار بیجاست ». پس از فوت سیدکاظم گیلانی چون میرزا علی محمد بیش از دیگر شاگردان موردتوجه استاد بود و از طرفی در زهد و ورع استقامت بسیار داشت مورد توجه مریدان قرار گرفت و بسال 1260 هَ . ق . (1844 م .) بسن 24 سالگی تحولی در فکر او پیدا شد و نخست بعنوان مصلح و منجی جامعه دعوی بابیت و سپس دعوی مهدویت کرد. مؤلف نقطة الکاف (ص 181) آرد: خلاصه ذکر، در سنه ٔ اول ادعای بابیت نمودند و در سنه ٔ دوم که ادعای ذکریت فرمودند مقام بابیت خود را مفوض بجناب آخوند ملا محمدحسین نمودند لهذا ایشان باب گردیدند و در سنه ٔ اول باب الباب بودند. این بود که اسم خود را... باو کرم فرمودند که آقا سیدعلی شدند چنانکه ...رساله ای در این باب نوشته اند ولی ظاهراً اسم ایشان حسین بود. مریدان باب بتبلیغ عقیده ٔ جدید پرداختند و در نقاط مختلف ایران مردم را بدین جدید دعوت کردندو همه جا ندا دردادند که حضرت امام مهدی برای نجات خلق ظهور کرده و زمان آن رسیده که مردم اوامر او را گردن نهند. دولت و علمای ایران که در آغاز امر توجهی نکرده بودند بخود آمدند و علاج واقعه بعد از وقوع کردند و چون باب از مکه به بوشهر آمد در آنجا رحل اقامت افکند. در این زمان حکومت فارس با حسین خان آجودان باشی ملقب به نظام الدوله بود. وی دستور داد تا او را توقیف کردند و تحت الحفظ در 19رمضان 1261 هَ . ق . به شیراز بردند و زیرنظر داشتند و تبلیغ آشکارای آن مرام را منع کردند. مؤلف نقطة الکاف گوید: چون وارد شیراز شد پس از سه روز منع کردند احدی با او ملاقات کندو یا نامه دریافت دارد یا جواب نامه دهد ولی چون پنهانی این امور انجام میشد، در شب 21 ماه رمضان از دیوار خانه بالا رفتند و او را با خالویش بمنزل حاکم آوردند و نسبت بآن حضرت لساناً سوء ادب نمودند و خالوی ایشان را چوب زیادی زدند و اوضاع خانه ٔ ایشان را بغارت بردند و قبل از این واقعه حاجی را که بحضرت حبیب معروف بود و آخوند ملا محمدصادق خراسانی را و ملا علی اکبر اردستانی را چوب زیادی زدند و مهار کردند و تازیانه زدند و در بازارها گردانیدند و اخراج بلد نمودند و آن جناب را در خانه ٔ داروغه منزل دادند. (نقطةالکاف صص 112 - 113).
آشکار ساختن دعوت خود: بسال 1260 هَ . ق . در خانه ٔ خود در شیراز نخستین بار دعوت خود را به ملاحسین بشرویه ای آشکار ساخت و او بدو گروید و ملقب به باب الباب شد. بنا بنقل مؤلف کواکب الدریه از 1260 تامدت پنج ماه هجده تن از علمای شیخیه به باب ایمان آوردند و آنها بحروف (حی ) موسوم و موصوف شدند. هجده تن حروف حی ، بنا بنقل مؤلف الکواکب الدریه (ص 232 و 233) عبارتند از:
1 - حاجی ملا محمدعلی بارفروشی ملقب بقدوس . 2 - ملا حسین بشرویه ای ملقب به باب الباب . 3 - آقا محمدحسن برادر باب الباب . 4 - آقا میرزا محمدباقر از خویشان باب الباب که او را میرزا باقر کوچک گفتند و گویا پسرخالوی باب الباب بوده است . 5 - ملا علی بسطامی که سبب ایمان حاج سیدجواد کربلائی و مبشر و مبلغ در عراق عرب بود. 6 - قرةالعین ، طاهره . 7 - شیخ محمد ابدال . 8 - آقا سیدحسین یزدی ولد آقا سیداحمد معروف بکاتب وحی . 9 - میرزا محمد روضه خوان یزدی . 10 -سعید هندی . 11 - ملامحمد خوئی . 12 - ملا خدابخش قوچانی که بسبب کثرت علم و تحقیق او را ملا علی رازی گفته اند. 13 - ملا جلیل ارومی . 14 - ملا باقر تبریزی که حامل جعبه و قلمدان و الواح نقطه ٔ اولی بجهت بهأاﷲ توسط ملا عبدالکریم قزوینی بوده است . 15 - ملا یوسف اردبیلی . 16 - میرزا هادی قزوینی . 17 - میرزا محمدعلی قزوینی و این هر دو برادر بودند و در قلعه ٔ طبرسی کشته شدند. 18 - ملا حسن بجستانی که بعد از قتل باب دچار تزلزل شد.
جستجوی باب و اجتماع بر او در شیراز: در مسجد کوفه اغلب شاگردان سیدکاظم رشتی از قبیل بشرویه ای و ملاعلی بسطامی و حاج محمدعلی بارفروشی وآخوندملا عبدالجلیل ترک و میرزا عبدالهادی و میرزا محمدهادی و آقا سیدحسین یزدی و ملا حسن بجستانی و ملا بشیر و ملا باقر ترک و ملا احمد ابدال و چند تن دیگر پس از مرگ سیدکاظم در 1259 هَ . ق . چهل روز در کوفه بسر بردند و شروع کردند به تفحص جانشین او در عالم اسلامیت یعنی یک وجود فوق العاده را تجسس میکردند که اگر بالاتر از استادشان نباشد لااقل با او برابری کند و قبل از اینکه از یکدیگر جدا شوند بسیاری از آنها هم پیمان و هم قسم شدند که نتیجه تفحصشان را به یکدیگر اطلاع دهند و البته این در صورتی باید باشد که موفق شوند بیافتن کسی که قرآن و استادشان سیدکاظم خبر داده است و مابین آنها سه تن دوست صمیمی و واقعی بودند که عبارت از: بشرویه ای و مقدس خراسانی و ملا علی گوهر باشد. این سه تن باطراف پراکنده شدند و نخستین کسی که باب را در شیراز یافت و باو ایمان آورد و دیگران را خبر کرد ملا حسین بشرویه ای بود و بعد به تدریج دیگران بر او اجتماع کردند.
وجه تسمیه . باب اسم عربی و بمعنی «در» است . باب در آغاز ظاهراً مدعی بوده است که من باب امام زمان هستم و برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس ازلی و ابدی باید مردم بناچار از در بگذرند و بحقیقت برسند، پس باید به من ایمان بیاورند تا بکمک من که واقف باسرار هستم بر آن اسرار دست یابند. پس از مدتی قدم فراتر نهاد و مدعی شد که خداوند کتاب «بیان » را بروی نازل کرده است و قول خدای تعالی که فرموده : «الرحمن ، علم القرآن ، خلق الانسان ، علمه البیان » اشاره باو دارد که انسان «علی محمد» و بیان همین کتابست که براو نازل گشته . کتاب بیان تألیفی است از جملات عربی مسجع مغلوط و فارسی . باب خود را ملقب بذکر کرد مدعی شد که مراد از آیه ٔ شریفه ٔ «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » و «فاسئلوا اهل الذکر» و دیگر امثال آیات قرآنی ، اوست .
پیش گوئی راجعبظهور: اولین کسی که در خصوص ظهور امام غایب سخن آغاز کرد شیخ احمد احسائی است که در کربلای معلا میزیسته و در 1242 هَ . ق . درگذشته است و بعد از او حاجی سیدکاظم رشتی جانشین او شد و مطلب را روشن تر از سلف خود عنوان کرد. و بنا بقول کسروی در کتاب بهائیگری دعوی «بابی » را شیخ احمد احسائی و شاگردش سیدکاظم رشتی ،نیم آشکار و نیم پنهان کرده بودند و حاجی کریمخان نیز آنرا در کتاب های خود می نوشت (که هنوز این زمان بیرون نیامده بود). و چون سیدکاظم رشتی جانشینی برنگزیده و این مطلب بر سر زبانها بود که سید می گفت ظهور خود امام نزدیکست و از آنسوی گفته ٔ شیخ احمد در باره ٔمرگ محمد بن حسن العسکری ، و این که باید گوهر امام زمانی در کالبد دیگری پدید آید راه دعوی مهدیگری یا امام زمانی را بروی هرکس باز میداشت ، اینها مطالبی بودکه یکی از شاگردان سیدکاظم را بنام میرزا علیمحمد که جوان بیست و چند ساله بود بآرزو می انداخت و او را بدعوی امام زمانی وامی داشت ولی چنین پیداست که بچنان دعوی دلیری نمیکرده است و این است که خود را «باب » یا در امام زمان می نامد و در میان مردم باین نام شناخته گردیده است . پس دعوی بابی را که شیخ و سید نیز آشکار و نیم پنهان بیان کردند سیدعلیمحمد آشکار ساخت و بر سر آن ایستاد و پافشاری کرد و از آنسوی پس از مرگ سیدکاظم رشتی شاگردان او تشنه وار امام زمان یا جانشین ویژه ٔ او را جستجو میکردند. بعض آنان از جمله ملا حسین بشرویه ای در مسجد کوفه به «اعتکاف »نشست و بادعا از خدا خواستار شد که امام زمان را به وی نشان دهد. مؤلف نقطةالکاف در ص 105 آرد: «خلاصه بعد از آنکه نجم وجود آن سید بزرگوار (حاج سیدکاظم رشتی ) غروب نمود بعضی از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور نظر بفرمایش آن نیر اعظم در مسجد کوفه مدت یک اربعین معتکف گردیده ابواب ما تشتهی الانفس را بر روی خود بسته و روی طلب بر خاک عجز و نیاز گذارده و دست الحاح بدرگاه موجد کل فلاح برآورده و بلسان سر و جهر در پیشگاه فضل حضرت رب المتعال عارض گردیده که بار الها ما گم شدگان در وادی طلبیم و از لسان محبوب موعود بظهور محبوبیم وبجز حضرت تو مقصد و پناهی نداریم ، اینک از تموج بحربی کرانت مستدعی چنانیم که حجاب غیریت را از میانه ٔ ما و ولیت برداشته تا چشم فؤاد ما بنور طلعت معرفتش روشن گردد و دل سوخته ٔ ما را از آتش فراق آن سرور افئده ٔ موحدین به آب وصالش تسلی بخش . چونکه فرمایش حضرت خداوند رحمن در این خطاب بود بعباد مقبلین خود که «ادعونی استجب لکم ». (قرآن 40 / 60). و لهذا تیر دعای به اصدق و اخلاص نقطه انداز پرده ٔ دعوت به اجابت رسیده و در عالم اشراق بتجلی معرفت جمال غیبی آن شمس وحدت مرآت فؤادش متجلی گردیده و بیت طلوعش را که کعبه ٔ حقیقت بود عارف شده و لهذا قدم طلب در سبیل وصالش گذارده و بسوی کشور شیراز جان افزا شتابیده ...» سپس این گروه رو بشهرها آوردند و بگردش و جستجو پرداختندو ملا حسین به شیراز آمد سیدعلیمحمد را یافت و سه روز با هم گفتگو کردند تا سرانجام ملاحسین سرفرود آورد و بیعت کرد و همچنین دیگر شاگردان سیدبه شیراز آمدندو باو گرویدند و باب مصمم شد دعوی خود را آشکار سازد ولی متحیر بود با وجود حدیث های گوناگون درباره ٔ ظهور از کجا سردرآورد، از مکه یا خراسان : «ان مهدینا سیظهر فی ظهر الکوفه »؛یعنی مهدی ما بزودی در پشت کوفه پدید خواهد آمد. «اذا رایتم الاعلام السود من جانب خراسان فاستبشروا بظهور مهدینا»؛ یعنی چون درفشهای سیاه را از جانب خراسان دیدید بخود مژده دهید که مهدی ما پیدا شده و بعقیده ٔ مرحوم کسروی حدیث اولی از ساخته های زیدیه و دومی از ساخته های عباسیان برای پیشرفت کار خود و تقویت ابومسلم است . لذا به ملا حسین دستورمیدهد که بخراسان رود و دسته ها گرد آورد و از آنجا با درفشهای سیاه رو باین سواد گذارد و خود نیز آهنگ مکه میکند تا از آنجا با شمشیر پدید آید. خلاصه آنکه میرزاعلی محمد باب بعد از مرگ حاج سیدکاظم رشتی بدعوی امامت برخاست و طریقه ٔ بابی را بوجود آورد. بابیها طرفدار میرزاعلی محمد باب بودند ولی پیش از بروز اختلاف طرفداران باب را هم شیخی میگفتند چون هر دوی آنها مرید حاجی سیدکاظم رشتی شاگرد شیخ احمد احسائی بودند.
ظهور مذهب بابیه : ادوارد برون محقق انگلیسی در مقدمه ٔ نقطة الکاف راجع بظهور باب آرد: ادعای میرزا علی محمد شیرازی که وی «باب » و واسطه ٔ بین امام غایب و شیعیان است از نظر شیخیه چندان تازگی و غرابت نداشت ولی طولی نکشید که میرزا علی محمد از این درجه قدم بالاتر نهاده ادعا نمود که وی همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر است و لقب باب را به یکی از اتباع خود ملاحسین بشرویه ای داد. میرزاعلی محمد تا آن وقت در نوشته های خویش خود را «باب » و «ذکر» و «ذات حروف سبعه » (بمناسبت اینکه علیمحمد هفت حرف است ) میخواند ولی از این به بعد خود را «قائم » و «مهدی » و «نقطه » مینامد. تاریخ این ادعای جدید بتصریح حاجی میرزا جانی (ص 212 س 15) مصادف بود باحرکت دادن باب به قلعه ٔ چهریق که دو سال و نیم آخر عمر خود را (صفر 1264 - شعبان 1266 هَ . ق .) در آنجابسر برد. این مسئله را باید بطور وضوح در نظر داشت که چنانکه کنت دو گوبینو گوید هیچ ربطی و ادنی مناسبتی نیست باین مفهومی که بابیه از «نقطه » اراده میکنند و تصوریکه مسلمین از «مهدی » در ذهن دارند و دیگر آنکه عقیده ای که اکنون مابین بهائیان منتشر است و میگویند باب خود را فقط مبشر و منادی ظهور دیگر که بهأاﷲ باشد می دانست و باب نسبت به بهأاﷲ مانند یحیی تعمید دهنده بود نسبت بحضرت عیسی ، بکلی از نظر تاریخی بی اساس و باطل است . باب بعقیده ٔ خود و بعقیده ٔ اتباع وی مؤسس یک دوره ٔ نبوت جدید بود و کتابی جدید آوردموسوم به «بیان » که به عقیده ٔ ایشان ناسخ قرآن است (؟!) چنانکه قرآن ناسخ انجیل و انجیل ناسخ تورات بود. راست است که باب مکرر و موکداً در نوشته های خود اظهار میدارد که وی خاتم ظهورات مشیت اولیه و آخرین حلقه ٔ سلسله ٔ نبوات نیست و کتاب او خاتم کتب سماوی نه ،بلکه ظهور بعد از او که از او همیشه به «من یظهره اﷲ» تعبیر می نماید بمراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست ، و نیز راست است که باب بواسطه ٔ شدت تأثر و تألمی که پیدا کرده بود از اینکه قسم اعظم از هر امتی پیغمبر موعود خود را که در کتب سماوی قبل اخبار از مجی ٔ او داده شده بود وقتی که ظاهر شد بشدت هر چه تمامتر در مقام انکار و ایذاء برآمدند و از ترس این که مبادا امت او نیز نسبت به «من یظهره اﷲ» موعود همین قسم رفتار نماید کرة بعد اولی و مرة بعد اخری در جمیعنوشته های خود و مخصوصاً در «بیان » اتباع خود را توصیه ٔ اکید میکند که تقلید یهود را نکنند که مسیح موعود خود را بدار زدند و پیروی نصاری را ننمایند که فارقلیط (یعنی محمد بن عبداﷲ (ص ) بعقیده ٔ مسلمین ) موعودخود را انکار نمودند و تقلید اهل اسلام را ننمایند که با وجود این که هزار سال در کمال شوق منتظر مهدی موعود خود بودند چون ظهور نمود او را زجر و طرد و حبس نمودند. خوف باب از این که مؤمنین باو نیز، با «من یظهره اﷲ» همین طور رفتار نمایند به اندازه ای شدید بود که اتباع خود را نهی صریح و منع اکید نموده است از ایذاء یا انکار هرکس که دعوی این مقام نماید ولو این که در صدق و حقانیت وی شبهه داشته باشند بلکه اگر نمیتوانند او را تصدیق نمایند لااقل در مقام انکار و زجر او برنیامده بیطرفی اختیار کنند ولی این درست نیست (تا آنجا که از روی بیان میتوان استنباط نمود) که باب خود را مبشر و منادی «من یظهره اﷲ» میدانست بهر معنی که از کلمه ٔ «مبشر» اراده شود غیر از آن مفهوم عامی که از این کلمه اراده کنند... اینکه صریحاً ذکر میکند که زمانی خواهد آمد که مذهب رسمی ایران مذهب بیان خواهد گردید و از اینکه مکرراً و موکداً تصریح میکند که هر ظهور بعدی قیامت ظهور قبل است و شی ٔ تا به مقام کمال نرسد قیامت آن نمی شود چنانکه قیامت دین موسی و بلوغ آن بدرجه ٔ کمال در ظهور عیسی بوده وقیامت و کمال دین عیسی در ظهور محمد (ص ) و قیامت و کمال دین محمد در ظهور صاحب بیان و قیامت و کمال دین بیان در ظهور «من یظهره اﷲ» خواهد بود، (این مضمون در غالب ابواب «بیان » و در سایر نوشته های باب تکرار شده است ). رجوع به «بیان فارسی » شود.
صریحاً و در کمال وضوح مستفاد میشود که باب خود و«من یظهره اﷲ» را در ظهور مستقل در ردیف ظهورات سابقه تصور میکرده و قطعاً چنین فرض میکرده است که ظهور بعد با ظهور خود او تقریباً همان مقدار فاصله خواهد داشت که ظهورات سابقه با یکدیگر، و در حقیقت از فقرات ... بیان فارسی ... چنین مفهوم میشود که باب مقدار این فاصله را در پیش خود 1511 یا2001 سال که مطابق عدد کلمه ٔ «غیاث » یا «اغیث » و «مستغاث » است تصور میکرده است ... از فقره ٔ ذیل منقول از بیان فارسی معلوم میشود که بعقیده ٔ باب عمر عالم از زمان آدم الی عصر خود او 12210 سال بوده است و چون (به عقیده ٔ باب ظاهراً) هر هزارسال از عمر آدم معادل است با یکسال از عمر ظهورات و نمو آنها بصورت کمال ، لهذا آدم را تشبیه میکند بنطفه و خود را بجوان دوازده ساله و «من یظهره اﷲ» را بجوان چهارده ساله و این نیز شاهد قطعی دیگری است که باب در پیش خود عصر «من یظهره اﷲ» را قریب دو هزارسال بعد از عصر خود فرض میکرده است . این است فقره ٔ منقوله از باب 13 از واحد3 از بیان فارسی بنصها:
«من ظهور آدم الی اول ظهور نقطة البیان از عمر این عالم نگذشته الا دوازده هزار و دویست و ده سال و قبل از این شکی نیست که از برای خداوند عوالم و اوادم ما لانهایه بوده و غیر از خداوند کسی محصی آنها نبوده و نیست و در هیچ عالمی مظهر مشیت نبوده الا نقطه ٔ بیان ذات حروف سبع و نه حروف حی آن الا حروف حی بیان و نه اسماء او الا اسماء بیان و نه امثال او الا امثال بیان ... و بعینه نقطه ٔ بیان همان آدم بدیع فطرت اول بوده و بعینه خاتمی که در ید اوست همان خاتم بوده که از آن روز تا امروز خداوند حفظ فرموده و بعینه آیه ای که مکتوب بر اوست همان آیه بوده که مکتوب بر او بوده این ذکر نظر بضعف مردم است و الا آن آدم در مقام نطفه این آدم میگردد. مثلا جوانی که دوازده سال تمام از عمر او گذشته نمی گوید که من آن نطفه هستم که از فلان سما نازل و در فلان ارض مستقر شده که اگر بگوید تنزل نموده و نزد اولواالعلم حکم بتمامیت عقل او نمی شود. این است که نقطه ٔ بیان نمی گوید امروزمنم مظاهر مشیت از آدم تا امروز که مثل این قول همین میشود و ازین جهت است که رسول خدا نفرمود که من عیسی هستم زیرا که آن وقتی است که عیسی از حد خود ترقی نموده و بآن حد رسیده و همچنین «من یظهره اﷲ» در حدزمانی که محبوب چهارده ساله ذکر میشود لایق نیست که بگوید من دوازده ساله بودم که اگر بگوید نظر بضعف مردم نموده زیرا که شی ٔ رو بعلو است نه دنو اگر چه آن جوان چهارده ساله در حین نطفه آدم بوده و کم کم ترقی نموده تا آنکه امروز دوازده ساله گشته و از این دوازده سالگی کم کم ترقی مینماید تا آنکه به چهارده میرسد. اگرامروز یکی از مؤمنین بقرآن ، بر خود می پسندد که بگوید من یکی هستم از مؤمنین به انجیل ، نقطه ٔ حقیقت هم بر خود می پسندد و کذلک در بیان و بیان بالنسبه به «من یظهره اﷲ» - انتهی .
بالجمله چون دعوت باب آغاز گردید و تنی چند که جملگی از شیخیه و پیروان سیدکاظم رشتی بودند، بدو پیوستند وبیم تفرقه و فتنه ای پدید گردید، حاکم شیراز به چاره جوئی پرداخت و بقول مؤلف ناسخ التواریخ تدبیری اندیشید و روزی مجلس را از بیگانه پرداخته کرد و باب را بنزدیک خود طلبید و سر معذرت پیش داشت و گفت بر من روشن شد که سخن تو ازدر صدق است و طریقت تو پسندیده باشد همانا دوش در خواب دیدم که تو بر من درآمدی و باسرانگشت پای مرا از جای برانگیختی و گفتی هان ای حسین خان در جبین تو نور ایمان مشاهده کرده ام و از اینجاست که در ازای فرستادگان خود ترا هلاک نساختم برخیز و طریق حق گیر. میرزا علی محمد باب این سخنان را باورداشت و گفت تو خواب ندیدی بلکه بیدار بودی و من خودبودم که ببالین تو آمدم و چنان کردم . حسین خان از درخصوع پیش شد دست او را بوسه زد و گفت جان و مال در قدم تو ریزم و این توپخانه سرباز که در شیراز اکنون بتحت فرمان من است بحکم تو کوچ دهم و با دشمنان تو نبرد آزمایم . باب در جواب گفت چون با من بگرویدی و ازدر مطاوعت و متابعت بیرون شدی چون جهان را مسخر کردم ، سلطنت روم را با تو خواهم گذاشت . حسین خان عرض کردمن سلطنت نمیخواهم همه آرزوی من آن است که در رکاب تو شهید شوم و پادشاهی جاودانی بدست کنم . بالجمله چون حسین خان خاطر باب را از دهشت و انقلاب آسایش داد مجلسی بیاراست و علمای بلد را انجمن کرد و باب را گفت حجت خویش را بر این مردم تمام باید کرد آنگاه که علما طریق تو گیرند کار عامه سهل باشد. پس میرزا علی محمد به همراهی مرید خود سیدیحیی پسر سیدجعفر دارابی ملقب به کشاف با دل قوی بمجلس درآمد و مطالب خود را بیان داشت و نظام الدوله اظهار کرد که نیکوتر آن است شرایع خود را در صفحه نگار کنی تا هر کس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطری چند نگار کرد. علمای مجلس چون بدان نگریستند از قانون عربیت بیرون یافتند در این هنگام حسین خان روی بدو کرد و گفت با این که هنوز لفظی چند را نتوانی تلفیق کرد چگونه گفتار خود را سخن خدائی داری و دستور داد تا در همان مجلس هر دو پای او را بسته بزدند تا توبت و انابت جست و استغفار کرد و دستور داد تا رویش سیاه کرده به مسجدی که شیخ ابوتراب بجماعت نماز میگزاشت بردند تا دست و پای او را بوسه زد و بر کردار خویش لعنت فرستاد و اورا مجبور ساختند تا در بالای منبر در مسجد وکیل انکار عقیده کرد و مدت شش ماه محبوس شد. (ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3).
حرکت به اصفهان : چون خبر او در اصفهان سمر گشت چند تن از مردم عامه بی آنکه پشت و روی این کار دیده باشند روی دل بجانب او کردند و منوچهرخان ایچ آقاسی معتمدالدوله که این وقت حکومت اصفهان داشت گمان کرد که تواند بود میرزا علیمحمد نیز یکی از بزرگان دین باشد و هر کس نشنیده بود که او میگوید من صاحب الامرم یا قرآن آورده ام با خود می اندیشید که اگر مردی باب معرفةاﷲ باشد زیانی در دین نخواهد بود و زبان از لعن او کوتاه میداشتند و معتمدالدوله از اینگونه مردم بود و خواست او را دیدار کند پس چند تن سوار بفرستاد که اگر توانند او را از بند برهانند و پوشیده از مردم به اصفهان برسانند. وقتی سوارهای معتمدالدوله به فارس رسیدند ازقضا بلای وبا بالا گرفته بود و مردم آشفته خاطر بودند لاجرم بی زحمت ، باب را برداشته به اصفهان آوردند. (از ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3).
توقف در اصفهان : معتمدالدوله منوچهرخان حاکم اصفهان اصلاً ارمنی و جدیدالاسلام بود. باب در بین راه توقیعی بنام او نوشت و در آن شرح مسافرت خود را به اصفهان بیان داشت و تقاضا کرد منزل مناسبی برای او در نظر بگیرد. و بنا بقولی اذن خواست تا ایامی را در مملکت او توقف نماید و او اجازت داد. مؤلف الکواکب الدریه گوید: معتمدالدوله پس از دریافت توقیع در همان روز به مقتضای حکمت با امیر سیدمحمد امام جمعه ملاقات نمود و شرح واقعه را بیان کرد که مدعی باب امام آمده و مناسب است که باب در منزل شما وارد شود و او هم پذیرفت . چهل روز باب در خانه ٔ امام جمعه بود و تفسیر سوره ٔ والعصر را آنجا بخواهش معتمدالدوله نوشت و چون از گوشه و کنار زمزمه ٔ تکفیر بلند شد وبیم آشوب و بلوا میرفت معتمدالدوله تدبیر کرد و انتشار داد که باب را از طهران طلبیده اند و او را علناًاز وسط شهر با عده ای مأمور گذر داد و چون به مورچه خورت یک منزلی اصفهان رسید، بنا به امر محرمانه باب را عودت دادند و در عمارت سرپوشیده که خلوت خاصه ٔ حکومت و مشهور بعمارت خورشید بود مسکن داد و مدت چهار ماه و چند روز در آنجا توقف کرد و هرچند میرزا آقاسی او را خواست تسلیم نکرد. و جمعاً مدت اقامت باب در اصفهان شش ماه بود. ولی بنا به روایت ادوارد برون مدت توقف باب در اصفهان یک سال بود که مهمان منوچهرخان معتمدالدوله بوده است . بعد از رفتن باب ، حسین خان سیدیحیی را پیام فرستاد که دیگر در مملکت فارس سکونت توناهموار است بی آنکه آزرده شوی و آسیبی بینی بیرون شو. سیدیحیی ناچار شد و از شیراز کوچ کرد و به شهر یزد رفت همچنان پیروان باب از بیم حسین خان بهر سوی پراکنده شدند.
مباحثه ٔ علمای اصفهان با میرزا علیمحمد باب : مؤلف ناسخ التواریخ آرد: معتمدالدوله چون باب را درآوردخواست تا دانش او را ممتحن دارد، یک شب محفلی آراسته کرد و شناختگان فضلای اصفهان را به میهمانی دعوت نمود. امام جمعه و جماعت اصفهان ، میرزا سیدمحمد و آقامحمدمهدی پسر حاجی ابراهیم کلباسی و میرزا محمدحسن پسر ملاعلی نوری نیز از جمله ٔ مجلسیان بودند. باب در این وقت درآمد و بمکانی رفیع جلوس نمود. نخستین آقا محمد مهدی آغاز سخن کرد و باب را گفت این مردم که طریق شریعت سپرند بیرون دو فرقه نباشند یا مسائل شرعیه ٔ خویشتن از اخبار و احادیث استخراج و استنباط فرمایندو اگر نه مقلد مجتهدی باشند. پاسخ گفت که من تقلید کسی نکرده ام و نیز هر کس با ظن خویش عمل کند حرام دانم . آقا محمدمهدی گفت امروز باب علم مسدود است و حجت خدای غایب باشد، بی آنکه امام وقت را دیدار کنی و مسائل فقه را از زبان او اصغا فرمائی چگونه با یقین پیوسته شوی و کار با یقین کنی با من بگوی این علم از کجا اندوختی و این یقین از که آموختی ؟ باب در جواب گفت تو متعلم نقل و کودک ابی جادی و مرا مقام ذکر و فؤاد است . ترا نرسد که با من از آنچه ندانی سخن کنی . چون مناقشه ٔ ایشان بدینجا رسید آقا محمدمهدی خاموش شد و میرزا حسن که در فنون حکم ، خاصه در مؤلفات ملاصدرا قدرتی بکمال داشت سر برکرد و باب را گفت بدین سخن که گفتی ایستاده باش ، ما در اصطلاح خویش از برای ذکرو فؤاد مقامی نهاده ایم که هر کس بدانجا ارتقا جویدبا تمامت اشیا همراه باشد و هیچ شیئی از وی غایب نماند و هیچ چیز نباشد که نداند، آیا تو نیز مقام ذکر و فؤاد را چنین شناخته و احاطت وجود شما بر اشیاء چنین است ؟ میرزا علیمحمد باب بی لغزش خاطر و لکنت زبان گفت چنین است هرچه میخواهی بپرس . میرزا حسن گفت همانا از معجزات انبیاء و ائمه ٔ هدی یکی طی ارض است بگوی تا بدانیم که زمین چگونه درنوشته شود، مثلاً حضرت جواد علیه السلام قدم از مدینه برداشت و در طوس گذاشت مسافتی که از مدینه تا طوس بود بکجا شد آیا زمین میان این دو شهر فروشد و مدینه به طوس برچفسید و چون امام علیه السلام به طوس شد دیگرباره زمین ببرآمد و این نتواند بود چه بسیار شهرها از مدینه تا طوس باشد پس همه باید خف شود و جانداران همه تباه شوند و اگر گوئی زمینها با هم متراکم شدند و تداخل کردند این نیز نتواند بود چه بسیار شهرها باید محو شود و بدان سوی مدینه تا طوس رود و حال اینکه هیچ قطعه از زمین دگرگون نشده و از جای خود جنبش نکرده و اگر گوئی امام طیران نموده و از مدینه تا طوس با جسم بشری برجستن کرد این نیز با براهین محکم راست نیاید. و همچنان بگوی که چگونه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در یک شب و یک حین در چهل خانه میهمان شد اگر گوئی که علی نبود و صورتی نمود نپذیریم زیرا که خدای و رسول دروغ نگوید و علی شعبده نکند و اگر براستی او بود چگونه بود؟ و همچنان در خبر است که آسمانها در زمان سلطان جابر بسرعت سایر باشد و در روزگار ائمه ٔ هدی بطؤ سیر دارد، نخست آنکه از برای آسمان دو گونه سیر چگونه تواند بوددیگر آنکه سلاطین بنی امیه و بنی عباس با ائمه ٔ ما علیهم السلام معاصر بودند، پس باید آسمان را بطؤ سیر و سرعت سیر در یک زمان باشد این سرّ را نیز مکشوف دار. باب در جواب گفت اگر خواهی کشف این معضلات را مشافهه کنم و اگرنه با کلک و بنان بر صفحه رقم زنم . میرزا حسن گفت امر تو راست هرچه خواهی میکن . پس باب قلمی و صفحه ای بدست کرد و بنگارش پرداخت تا آن هنگام که خورش و خوردنی بمجلس مینهادند سطری چند بنگاشت . میرزا حسن برداشت و نظاره کرد گفت همانا خطبه عنوان کرده و حمدی و درودی آورده و کلماتی چند بمناجات رقم زده و آنچه ما خواسته ایم خویش را آشنا نکرده . سخن در اینجابماند و چون از کار اکل و شرب بپرداختند هر کس ره خویش گرفت و با خانه ٔ خویش شد و چون معتمدالدوله را دل با جانب باب بود تخریب امر او نمیفرمود. بعد از بیرون شدن علما سرائی از بهر او معین کرد و او را پوشیده از مردم بداشت و سخن درانداخت که باب را ازین شهربیرون فرستادم . این ببود تا آنگاه که معتمدالدوله وداع زندگانی گفت و فتنه ٔ باب بالا گرفت . (ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3).
ولی بنا بروایتی دیگر چون باب به اصفهان درآمد بنا بر نظر معتمدالدوله قرار بر این شد که علما در مسجد شاه اصفهان با او مباحثه کنند ولی بعللی علما حاضر به این امر نشدند و او را طرد کردند و نامه به صدراعظم میرزا آقاسی نوشتند و امام جمعه ٔ طهران خبر را به امام جمعه ٔ اصفهان رسانید و او نیز با معتمدالدوله در میان گذاشت و او تدبیر کرد و متن نسخه ٔ پاسخ میرزا آقاسی به نامه ٔ علمای اصفهان که در تاریخ 11 محرم 1263 هَ . ق . صادر شده است در دست میباشد: «خدمت علمای اعلام و فضلای ذوی العز والاحترام مصدع میشود که در باب شخص شیرازی که خود را باب و نایب امام نامیده ، نوشته بودند که چون ضال مضل است موجب مقتضیات دین و دولت لازمست مورد سیاست اعلیحضرت قدرقدرت قضاشوکت شاهنشاه اسلام پناه روح العالمین فداه شود تا آینده را عبرتی باشد. آن دیوانه ٔ جاهل دعوی نیابت نکرده بلکه دعوی نبوت کرده زیرا از روی کمال نادانی و سخافت رای در مقابل با آنکه آیه ٔ شریفه ٔ،«فاتوا بسورة من مثله ». (قرآن /2 23). دلالت دارد که مقابله ٔ یک سوره ٔ اقصر محال است کتابی از مزخرفات جمع کرده و قرآن نامیده و حال آنکه «لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لوکان بعضهم لبعض ظهیراً». (قرآن 17 / 88). چه رسد به قرآن ، آن نادان که بجای «کهیعص » مثلاً کاف ، ها، جیم ، دال ، نوشته بدین نمط مزخرفات و اباطیل ترتیب داده ، بلی حقیقت احوال او را من بهتر میدانم که چون اکثر این طایفه ٔ شیخی را مداومت به چرس و بنگ است جمیع گفته ها و کرده های او از روی نشأه ٔ حشیش است که آن بدکیش به این خیالات باطل افتاده و من فکری که برای سیاست او کرده ام این است که او را به ماکو فرستم که در قلعه ٔ ماکو حبس مؤبد باشد. اما کسانی که به او گرویده اند و متابعت کرده اند مقصرند. شما چند نفر از تابعین او را پیدا کرده به من نشان بدهید تا آنها مورد تنبیه و سیاست شوند. باقی ایام فضل و افاضت مستدام باد». (کسروی بنقل از کتاب امیرکبیر ایران ). و مرحوم کسروی در کتاب بهائیگری خود این نامه را عیناً آورده است و در حاشیه اظهار نظر میکند که این نامه ممکن است پیش از مرگ معتمدالدوله به اصفهان رسیده باشد و معتمدالدوله از آن اطلاع داشته است که از فرستادن باب خودداری کرده تا پس از مرگ او برادرزاده اش فرستاده است . (بهائیگری ، کسروی چ 3 ص 30).
حرکت به طهران : نیکلا در تاریخ خود گوید: پس از مرگ معتمدالدوله میرزا گرگین خان برادرزاده ٔ معتمدالدوله و تنها وارث او (ولی باب از ماکو در نامه ای که به محمدشاه می نویسد خود را وارث حقیقی معتمدالدوله میداند و تقاضای اموال او را که مطابق گزارش بونیه به وزارت خارجه ٔ فرانسه در حدود چهل ملیون فرانک بوده است مینماید) برای جمعآوری ثروت عموی خود به اصفهان می آید (1263 هَ. ق .) و متوجه میشود که باب را در منزل خود پنهان ساخته است و گزارش امر را به صدراعظم وقت حاجی میرزا آقاسی میدهد و بنا بدستور او باب را تحت الحفظ به تهران میفرستد و در نزدیکی طهران با موافقت شاه تصمیم می گیرند او را از خارج شهر به ماکو بفرستند و گویند نامه ای از باب به محمدشاه رسیده که نسبت به خود کسب تکلیف نموده بود و نیکلا گوید که نامه ای از طرف محمدشاه به باب نوشته شده که بتوسط یکی از بابیان متن آن به من رسیده است و متن نامه چنین است : «نظر به این که اردوی دولتی در شرف حرکت است ملاقات شما ممکن است نتایج خوبی نداشته باشد. بروید به ماکو و چندی استراحت کنید. سپرده ام که با شما با احترام سلوک کنند. در موقع مراجعت از سفر شما را نزد خود خواهم طلبید».
حرکت بسوی ماکو: کتابی بنام ترجمه ٔ تاریخ نیکلادر دست است که به سال 1323 هَ . ش . در اصفهان بطبع رسیده ولی نه مترجم بصراحت خود را معرفی کرده و نه مطبعه ای که کتاب در او چاپ شده معلوم است ، اما چون درمواردی مطالب مهمی در این کتاب مشاهده می شود این است که از ذکر آن ناچاریم . نیکلا گوید چون صدراعظم محمدشاه از حضور باب در طهران وحشت داشت با مشورت شاه باب را بوسیله ٔ محمدبیگ چاپار در اواخر رجب 1263 هَ . ق . روانه ٔ ماکو ساختند. و بهرحال این مسئله مسلم است که باب در طی مسافرت خود به حاجی میرزا آقاسی نوشت :«شما مرا از اصفهان به طهران خواسته بودید برای مباحثه با ملاها، پس چه شد که تغییر رأی دادید و مرا بطرف تبریز و ماکو فرستادید». بنا بنقل مؤلف نقطةالکاف (ص 132) باب را نخست به ماکو بردند و پس از سه سال که زیر نظر علی خان زندانی بود به قلعه ٔ چهریق نزدیک ارومیه زیر مراقبت یحیی خان محبوس ساختند و دو سال و نیم آخر عمر خود را (صفر 1264 - 1266 هَ . ق .) در آنجا بسر برد. یحیی خان از مریدان باب گردید و بهمین مناسبت او را در تبریز محبوس ساختند. (مقدمه ٔ ادوارد برون بر نقطةالکاف ). ولی ادوارد برون در کتاب «یکسال در میان ایرانیان » ص 123 آرد: پس از مرگ منوچهرخان حاکم جدید گرگین خان برادرزاده ٔ معتمدالدوله برای تقرب به دولت باب را تحت الحفظ به طهران فرستاد و برای جلوگیری از پیش آمدی او را از بیراه به شهر وارد کردند. محمدشاه و صدراعظمش حاجی میرزا آقاسی از حضور میرزا علیمحمد در طهران نگران شدند و به این فکر افتادند پیش از بروز حوادثی او را به ماکو بفرستند.
اجتماع بدشت و آشکار ساختن حقیقت مذهب باب : بنا بنقل مؤلف نقطةالکاف بعد ازفوت محمدشاه جمعی از اصحاب از خراسان بهمراهی باب الباب ملامحمدحسین بشرویه ای وارد مازندران شدند و تفصیل آن ازین قرار است که ملامحمدحسین بشرویه ای برای دیدار باب از خراسان تا ماکو را پیاده و مستور حرکت کرده و اطلاعاتی به باب رسانید. باب دستور داد که از راه مازندران به خراسان بازگردد زیرا ابلاغ درستی در آنجانشده است . بعد از آنکه ملامحمدحسین به بارفروش آمد در منزل حاجی محمدعلی بارفروشی منزل کرد و امر باب رابه اهل بارفروش خصوصاً به سعیدالعلما ابلاغ کرد و سپس روانه ٔ خراسان شد. سعیدالعلما حاجی محمدعلی را از بارفروش بیرون کرد و او با چند تن روانه ٔ خراسان گردید و طاهره نیز پس از واقعه ٔ قتل حاجی ملاتقی در قزوین و نسبت قتل به طاهره از قزوین گریخت و بسوی خراسان رفت و در بدشت به دیگران پیوست . نیکلا در تاریخ خود آرد:
رهائی باب از زندان ، آشکار ساختن حقیقت مذهب بر پیروان ، جلوگیری از بابی کشی ، تقویت نیروی ایمان هم کیشان ، اجتماع عمومی بدشت را ایجاب کرد.حرکت مقدس و ملاحسین بشرویه ای را به سوی خراسان دانستیم . قرةالعین هم بواسطه ٔ قتل ملامحمدتقی که بدو نسبت کردند دیگر نتوانست در قزوین بماند فراراً به جمع در بدشت پیوست . موضوع این اجتماع حبس باب بود که موافقت شد تهیه ٔ سفر ماکو را ببینند و تا ممکن است بر عده ٔ همراهان بیفزایند و باب را خلاص کنند و بکوشند تا کار بخشونت و جنگ نکشد و در صورتی که بخواهند باب رابقتل برسانند مقاومت نمایند و اگر قشون زیادی به آنها حمله ور شد خود را بخاک روسیه برسانند و سپس بتحقیق در حقیقت مذهب جدید پرداختند و همه ، باب را پیغمبرجدید دانستند و این چنین توافق کردند که «خداوند ظهور نموده و مذهب قبل منسوخ شد و قوانین قدیم از ریشه درآمده است و باید نهال قوانین تازه در میان مردم کاشت » و قرةالعین اظهار داشت که باید هرچه زودتر بابیها را به این حقایق جدید آشنا سازیم . قدوس اظهار کرد که پیروان این مذهب همه مسلمانانی هستند صادق و ما هم بواسطه ٔ مواعظ خود تعصبات آنها را تهییج کرده ایم وفعلاً این اظهارات خطرناک است و صلاح نیست فعلاً آنانرا از اشتباه بدرآورد. قرةالعین پاسخ داد که تأخیر در اظهار حقایق بجای پیشرفت ما را بعقب خواهد برد و اشکال کار در همین جا بود و همه برخلاف رای قرةالعین نظر دادند و گفتند بمحض شنیدن اولین کلمه که بر ضد قرآن گفته شود تمام جمعیت بجای قبول مذهب جدید، ما را بنفرین و لعن دچار خواهند ساخت . نزدیک بود قرةالعین از پیشنهاد خود نتیجه ٔ معکوس بگیرد که تدبیری اندیشیدو گفت من زن هستم و طبق سنت اگر زن مرتد شود و توبه کند قبولست من در این گفتار حقایق را بیان خواهم کرد و قدوس در میان جمع حاضر نگردد اگر گفتار من به اشکال برنخورد که چه بهتر و چنانچه تولید شورش و انقلاب کرد نظر قدوس را راجع به اظهارات من خواهند خواست واو مرا کافر میخواند و می کوشد دوباره مرا به اسلام بازگرداند و حضار این رأی را پسندیدند زیرا متفق بودند که یک روز باید پرده از روی کار برداشته شود. پس هرچه زودتر بهتر و کار چنان شد و قرةالعین بگفتگو پرداخت و چون هنگام ایراد سخن در پشت پرده ٔ نازکی قرارمیگرفت آن روز دستور داد مستخدمین با مقراض آماده باشند تا با اشاره ٔ او بندهای پرده را قطع کرده پرده به یک سو افتد و با آرایش کامل پشت پرده ظاهر شد با عباراتی مهیج و آهنگی نافذ آغاز سخن کرد تا بدین کلمات رسید: «شماها باید امروز بدانید که خداوند ظهور کرده است ... و کتاب جدید از آسمان برای ما نازل شده وقوانین جدیدی برای ما مقرر گردیده است » و با اشاره بندهای پرده قطع و پرده بکنار افتاد و او با جلال و شکوه تمام در برابر حضار ظاهر گردید و ظاهراً خدمتکاران را توبیخ کرد که چرا چنین بی احتیاطی شد و سپس جمعیت را مخاطب ساخته گفت : «این قضیه چه اهمیت دارد و نباید با نظر اعتنا به آن نگاه کرد آیا من خواهر شما نیستم و شما برادرهای من نیستید؟ کدام خواهری صورتش را از برادرش پوشیده است ؟ اما اثر این پیش آمد مانند صاعقه بر سر مستمعین فرودآمد بعضی صورت خود را با دست پوشانیدند و پاره ای دامن لباس بر سر کشیدند تا نظرشان بر زن نامحرم نیفتد و قرةالعین بی اعتناء بمیان آنها درآمد و مرتب میگفت : برادران من !... امر حجاب ازمیان رفت ولی نتوانست کاملاً به مقصود برسد چه عده ٔ قلیلی آنهم بندرت به او نگاه میکردند. میرزا حسین علی بها چون دید صحنه ٔ تماشا بطول انجامید و شاید خطر خونریزی بمیان آید فوراً عبای خود را بر سر قرةالعین انداخته او را بچادر برد. مجلس در میان همهمه و ناسزا که چرا این زن برخلاف قوانین مذهبی صورت خود را بمردان نمود، پایان یافت و برخی را عقیده بر این بود که این زن ناگهان مبتلا به جنون شده است و پاره ای نسبت هرزگی به او میدادند. و عده ٔ قلیلی هم از او طرفداری میکردند. قدوس طبق نقشه ناراضیان را بار داد و با کمال مهربانی و خوشروئی از آنها پذیرائی کرد و واقعه را با جزئیات شنید و درجه ٔ نفرت مسلمانان را ازین عمل دریافت و گفت : «مسئله فی حد ذاته غامض است و مرا به اشتباه می اندازد و هرگاه واقعاً طاهره چنین که شمامیگوئید رفتار کرده مسلماً کافر است و شما نیز بایدمن بعد او را کافر شمارید ولی شاید در این اعمال و رفتار معمائی باشد که معنی آن بر من پوشیده است ». و از آن پس بذر تردید را که ماهرانه در دماغ پیروان خود کاشته بود آبیاری کرد و به بحث و گفتگو پرداخت و چنین گفت : موضوع حجاب عادتی بیش نیست ... امام مهدی باید تاریکیهای کتاب خدائی را برای ما روشن نماید و قوانین آن را بسط و توسعه دهد نه این که آنها را بکلی از میان بردارد. پس باید با قرةالعین مباحثه کرده ونظر او را دریافت و چنین کردند و قدوس مغلوب او شد و او و همراهانش از او پیروی کردند و بدین ترتیب حقیقت مذهب جدید را بر پیروان آشکار ساختند و پراکنده شده و برای تبلیغ و جمعآوری زوار برای ماکو به شهرستانهای ایران مسافرت کردند.
واقعه ٔ مازندران : پس از اجتماع بزرگان بابی در بدشت ، آنان به بحث و گفتگو در میان خود پرداختند. چون اهل آن آبادی آنها را غیر از خود یافتند بر ایشان تاختند و اموالشان به غارت بردند. و حضرات از یکدیگر متفرق گردیدند. جمعی به اشرف و گروهی به آمل و برخی به بارفروش آمدند و قدوس نیز مخفی از مردم به بارفروش شد و طاهره به نور رفت و چون خبر بدشت در صفحات شمال منتشر گردید هر کجا ازین قوم قدم میگذاشتند آنان را به رسوائی هرچه تمامتر بیرون میکردند وچون سعیدالعلما از ورود قدوس مطلع گردید به حاکم ساری نوشت تا او را دستگیر کند و حاکم هم او را تحت الحفظ به ساری برد و باب الباب با یاران خود در حوالی مازندران توق
ترجمه مقاله