ترجمه مقاله

باخرز

لغت‌نامه دهخدا

باخرز.[ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ایست دارای قریه های بزرگ که قصبه ٔ آن مالین است بین نیشابور و هرات . و اصل آن به پهلوی بادهرزه باشد زیرا محل وزش بادهاست و دارای 168 قریه است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). نام قصبه ایست در خراسان . (برهان ) (فرهنگ نظام ). نام قصبه ایست از خراسان در طرف مشرقی هرات واقع و مسکن ایل هزار (هزاره ) است و از آنجاست شیخ سیف الدین از مشایخ صوفیه . (آنندراج ) (انجمن آرا) نام شهری . (شرفنامه ٔ منیری ). ولایتی است از اقلیم چهارم و ولایتی بسیار دارد و معتبراست و در مجموع مواضع باغات انگور و میوه فراوان باشد بتخصیص قصبه ٔ مالان که جای عظیم و پرنزهت است و خربزه ٔ بلند در جمیع خراسان مشهور است . (نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 ص 151). ناحیه ٔ بزرگیست میانه ٔ نیشابور و هرات مشتمل بر قرای کثیره . اصل این لفظ بادهرزه بوده زیرا که جای وزیدن و هبوب ریاح است ، گویند صد و شصت و هشت پارچه دیه و دارالحکومه ٔ آن مالین است . جماعت کثیری از علمای فقه و ادب و شعر منسوب باین ناحیه میباشند و از آن جمله یکی علی بن حسن بن باخرزی صاحب کتاب دمیةالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بوده . (مرآت البلدان ج 1 ص 150). یکی از ولایات پارت قدیم بوده است . (ایران باستان ص 2186). این ولایت از شمال محدود است به جام و از مشرق به هریرود و از مغرب به ترشیز و از جنوب به قاینات . باخرز ظاهراً در اصل بادهرزه بوده زیرا که در محل وزیدن بادهای سخت واقع شده و قرای متعدد حاصلخیز دارد. و جمع کثیری از علما منسوب باین ناحیه اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 197). ناحیه ٔ بزرگی است در بین هرات و نیشابور و بقول یاقوت حموی از168 پاره ده مرکب بوده ، اینجا مسقط رأس تعدادی از علما و ادبای بزرگ بوده مانند علی بن حسن باخرزی صاحب دمیةالقصر و غیره . (قاموس الاعلام ترکی ) :
... گه بباخرز و گه به باوردم
گه به گرگانج و گه بگرگانم .

روحی ولوالجی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 167).


دی مرا گفت مردکی در بلخ
من ترا دیده ام نه از قوطی
گفتمش نی ز جام و باخرزم
مردکی شاعر و نه از لوطی .

کوشککی قاینی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 174).


از آنجا سوی موقان سر بدر کرد
ز موقان سوی باخرزان گذر کرد.

نظامی .


دیگر کسی از حضرت او مأیوس بازگشته استماع نرفته بود مگر شخصی از مالین باخرز در آفاق مشهور کرد که من گنجی یافته ام و با هیچ کس نخواهم گفت تا وقتی که چشم من بجمال قاآن روشن شود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 178). و رجوع به ج 2ص 26 همین کتاب و مجمل التواریخ گلستانه ص 309 و تاریخ غازانی ص 85 و مجالس النفائس ص 52،74،249 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و 4 شود.
از آنجا [ اخلاط ] ببردع و بیلقان و باخرزان رفت [ هشام بن عبدالملک مروان ] و بحرب بستد از باخرزان دو نوبت لشکر خرزی بر شبیخون کرد و دو نوبت بر خاقان جنگ کرد، دوم شکست بر خاقان افتاد. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 282). و شاه سنجان در سنجان است و سلطان سلیمان در ولایت باخرز و در جانب قبلی طوس . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 151). و رجوع به ص 177 همین کتاب شود.
|| نام گوشه ای باشد از چهل وهشت گوشه ٔ موسیقی . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). نام مقامی از موسیقی . (فرهنگ نظام ) :
که بنغمات تر اندوه کاه (کذا)
یافته در عرصه ٔ باخرز راه .

؟ (از جهانگیری ) (از شعوری ج 1 ص 164).


ترجمه مقاله