ترجمه مقاله

باخ

لغت‌نامه دهخدا

باخ . (اِ) بمعنی راه باشد که عربان طریق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تاریک . (فرهنگ ضیاء). || شعوری بمعنی زیبایی و حسن و جمال گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است :
نکردی چرا عاشقان دل فراخ
خدا آفریده ترا حسن و باخ (؟)
|| هم شعوری بمعنی سیم و زر ناسره گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده :
سرشکم مگر بوده است کم عیار
قبولش نکردند چون نقره باخ (؟)
این لغت ظاهراً مصحف «ماخ » است . رجوع بماخ شود. || نیز شعوری بمعنی ایلچی و قاصد گرفته بیت ذیل را از میرنظمی شاهد آورده است :
نشسته شد آن عز و دولت بکاخ
در آن دم بخدمت رسیده ست باخ (؟)
|| هم شعوری بمعنی دون همتی گرفته مصراع ذیل را از قریعالدهر شاهد آورده :
همه را همت باخ و همه در راه بساخ (؟)
این کلمه هم مصحف «ماخ » است و همین بیت در لغت فرس اسدی شاهد ماخ بمعنی نبهره از سیم و زر آمده است . رجوع بلغت فرس چ اقبال ص 78، و ماخ شود.
ترجمه مقاله