ترجمه مقاله

بادسار

لغت‌نامه دهخدا

بادسار. (ص مرکب ) سبک سیر و رونده باشد. (برهان ). سبک سیر و تندرو. (ناظم الاطباء). || مردم سبک و بی تمکین و وقار را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبکسر. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). یعنی بادمانا که آن سبک سر و بی وزن باشد. (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). بی سنگ . سبک سر و بی وقار. (فرهنگ سروری ). سبکسار. (شرفنامه ٔ منیری ). بی تمکین و متکبر بی معنی . (آنندراج ) (انجمن آرا) (مجموعه ٔ مترادفات ص 25). بادسر. بی مغز. سبک مغز. (فرهنگ شاهنامه ٔ رضازاده ٔ شفق ). بادسر. رجوع به بادسر شود :
ستوده نباشد سر بادسار
برین داستان زد یکی هوشیار.

فردوسی .


بدو [ به طوس ] گفت گودرز بازآر هوش
سخن بشنو و پهن بگشای گوش ...
مرا نیست زآهنگری ننگ و عار
خرد باید و مردی ای بادسار.

فردوسی .


یکی بادسار است ناپاک رای
نه شرم از بزرگان نه ترس از خدای .

فردوسی .


ازین پس علی تکین دگر ارسلان تکین
سه دیگر طغان تکین قدرخان بادسار.

فرخی .


نگوید تا برویش ننگرم من
نه چون هر ژاژخای بادساری .

ناصرخسرو [در وصف کتاب ].


پر از باد است کُه را سر،دگربار
گرانتر زآن ندیدم بادساری .

ناصرخسرو.


از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام .

امیرمعزی .


دادم ببادساری دل را بباد عشق
نشگفت اگر بباد دهد بادسار دل .

سوزنی .


بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار
دیوانه زن بمزدی و معتوه بادسار.

سوزنی .


جز آتشی که در گل آدم دمید عشق
آبی دگر نبود درین خاک بادسار.

ادیب پیشاوری .


|| سربهوا. (آنندراج ). || جای پرباد. (فرهنگ شاهنامه ٔ رضازاده ٔ شفق ).
ترجمه مقاله