ترجمه مقاله

بادسنج

لغت‌نامه دهخدا

بادسنج . [ س َ ] (نف مرکب ) مردم متکبر و خام طمع را گویند. (برهان ). متکبر. (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). معجب و متکبر. (فرهنگ شعوری ورق 153 ص آ). خام طمعی . متکبر. (سروری ). متکبر و خام طمع. (ناظم الاطباء). بادپیما. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74). مردم خام طمع. (برهان ) (غیاث ) (شعوری ج 1 ورق 153 ص آ). مرد خام کار. (آنندراج ). رجوع به باد پیمودن شود :
جانْشان گران چو خاک و سر بادسنجشان
بی سنگ چون ترازوی یوم الحسابشان .

خاقانی .


جمله نفسهای تو ای بادسنج
کیل زیانست و ترازوی رنج .

نظامی .


که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج .

سعدی (بوستان ).


بود یکی هرزه گر و بادسنج
برده بسی در طلب گنج رنج .

میرنظمی (از شعوری ).


|| کنایه از هرزه گو و هرزه کار باشد و این فعل را باد سنجیدن گویند. (آنندراج ). || کسی را گویند که خیالها و اندیشه های باطل کند. (برهان ). کسی که فکر و آرزوی بیحاصل و بی اصل کند. (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). امید محال . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 153 ص آ). کسی که اندیشه های خام کند. (سروری ). کارهای خام کننده . (انجمن آرا). خداوند اندیشه های باطل و فاسد. (ناظم الاطباء). || کار بیفایده کننده . (غیاث ). || غافل . (شرفنامه ٔ منیری ).
ترجمه مقاله