ترجمه مقاله

بادله

لغت‌نامه دهخدا

بادله . [ دِ ل َ / ل ِ ] (از هندی ، اِ) لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشنده ٔ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید :
برخورد چنان گرم که آتش بدلم زد
چون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی .

(آنندراج ).


قسمی از پارچه ٔ زری . اثر شیرازی گوید :
سبز من شمع برافروخته آید بنظر
چیره ٔ بادله هرگاه گذارد بر سر.
لفظ مذکور هندی است چه پارچه ٔ مذکور را در زمان صفویه از هند به ایران میبردند و بهمان اسم در ایران مشهور بوده و در اشعار آمده است . (فرهنگ نظام ). || قسمی یراق کم عرض به پهنای دو قیطان که بحاشیه ٔ جامه ٔ زنان دوختندی زینت را.
ترجمه مقاله