ترجمه مقاله

بادی

لغت‌نامه دهخدا

بادی . (ع ص ) (از «ب دء») آغازکننده ٔ به چیزی . (از منتهی الارب ). آغازکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ابتداکننده . آغازنده . پیشدست :
گفت آری آنچه کردم اِستم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است .

مولوی .


سهم بسهم والبادی ٔ اظلم . بادی الرأی ؛ در اول دیدار دل . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تدوین عادل ص 25).
- بادی نظر ؛ اول نظر و آغاز آن . (ناظم الاطباء). اول رأی . ابتدای رأی . رائی که بار اول دست دهد پیش از امعان نظر. (از تاج العروس ).
|| آفریننده . || نو بیرون آورنده . (از منتهی الارب ).
- بادی الرأی ؛ اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). بادی الرأی ؛ ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی . (اقرب الموارد).
- بادی بدی ؛ اسم للداهیة. (منتهی الارب ). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی . (قرآن 27/11).
ترجمه مقاله