ترجمه مقاله

باذنجان

لغت‌نامه دهخدا

باذنجان . [ ذَ / ذِ ] (معرب ، اِ) معرب باذنگان . ترکاری معروف که بهندی بیگن گویند. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از بادنجان فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). باتنگان . بادنجان . و رجوع به بادنجان و بادمجان و المعرب جوالیقی ص 314 و نشوءاللغه صص 88 - 98 شود. جیم آن معرب از کاف فارسی است و آنرا مَغْذ. و وَغْذ نیز نامند، و آن بر دو گونه است ، سپید که ثمره ٔ آن دراز و نرم است و طول آن قریب بیک وجب میرسد، و سیاه که مستدیر است و گاهی هم اندکی دراز میباشد و نوع نخست ، نیکوتر و لطیف تر است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ج 1 ص 69 همان کتاب شود. || ابوجراده (نوعی پرنده ٔ طعمه خوار). و در شام البصیر خوانند. (دزی ج 1 ص 48).
ترجمه مقاله