بارافکن
لغتنامه دهخدا
بارافکن . [ اَ ک َ ] (اِ مرکب ) بارافگن . لفظاً صفت فاعلی است ولی بمعنی محل نهادن بار و جایگاه خالی کردن بار باشد. طالب آملی گوید :
گلزار عیش و لاله ستان نشاط را
بارافکن قوافل عیش این مشام بود.
رجوع به بارانداز شود. || فروکش شدن . (غیاث ). محل فروکش کردن . || مقام گزیدن . (غیاث ). رجوع به بارانداز شود.
گلزار عیش و لاله ستان نشاط را
بارافکن قوافل عیش این مشام بود.
(از آنندراج ).
رجوع به بارانداز شود. || فروکش شدن . (غیاث ). محل فروکش کردن . || مقام گزیدن . (غیاث ). رجوع به بارانداز شود.