ترجمه مقاله

بارجا

لغت‌نامه دهخدا

بارجا. (اِ مرکب ) بارجای . بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند. مثالش امیرخسرو فرماید :
دل پاکش که هست از کینه معصوم
بهیجا آهن و در بارجا موم .

(از سروری ).


بارگاه است . (انجمن آرا) (دِمزن ). مطلق مقام پادشاهان و امرا که در آن مردم را بار دهند خواه از سنگ و گل باشد خواه از خیمه و چادر و در عرف حال دیوانخانه عبارت از آن است و آسمان جاه ، عرش اشتباه ، زمین آسمان ، بریشم طناب از صفات اوست و با لفظ کشیدن و زدن بمعنی برپا کردن خیمه و با لفظ بستن بمعنی بار کردن آن مستعمل . امیرخسرو گوید :
چو هنگام آن شد که از بارجای
کند میهمان عزم خلوت سرای
ز اسباب کار آنچه میخواستند
بآئین شاهان برآراستند.
سایه ٔ حق علاء دین تاجور جهان گشا
کاطلس روی خسروان مفرش بارجا کند.

(از آنندراج ).


سرای شاهان . (دِمزن ).
ترجمه مقاله