ترجمه مقاله

بارخدا

لغت‌نامه دهخدا

بارخدا. [ خ ُ ] (اِخ ) حق تعالی را گویند جل جلاله . (برهان ) (هفت قلزم ). حق تعالی . (دِمزن ). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند کرد. (غیاث ). باری تعالی که همه را بار دهد. خدای تعالی بزرگ و نیکوکار چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است . (آنندراج ). حق تعالی را گویند. (انجمن آرا) (جهانگیری ). خداوند. (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). خدا. (دِمزن ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 150 شود. || خداوند روزی ، لیکن تنها بار بمعنی روزی دیده نشد. (آنندراج ) :
کریم بارخدائی کز او هر انگشتی
هزار حاتم و معنی است و صدهزار امثال .

منجیک .


هیچ شنیدی که چه گفته رسول
بارخدا و شرف المرسلین ؟

ناصرخسرو.


حکیم بارخدائی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را.

سعدی .


سمعت ابایزید یقول رأیت رب العزة تبارک و تعالی فی المنام فقلت یا بارخدا کیف الطریق الیک قال اترک نفسک ثم تعال . (صفة الصفوة ج 4 ص 92).
|| پادشاهان بزرگ و اولی الامر. (برهان ). پادشاه بزرگ را گویند. (آنندراج ). بر پادشاهان اولی الامر نیز اطلاق کنند. (انجمن آرا). پادشاهان بزرگ و اولوالعزم و اولوالامر و صاحب و خداوند. (هفت قلزم ). پادشاهان بزرگ . (جهانگیری ). شعرا ممدوح را باین معنی بارخدا خوانند، و آن لفظی است مرکب بمعنی خداوندرخصت و بار. (برهان ) (هفت قلزم ). شعرا ممدوح خود رابمجاز بارخدا و خداوند گفته اند. (انجمن آرا). شعرا هم بدین معنی (مولی ) آورده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
خواجه ٔ سید بوسهل عراقی که بفضل
نه عرب دیده چنو بارخدا و نه عجم .

فرخی .


این مهتر است و بارخدایی که مال خویش
بر مردمان برد همی از مردمی بکار.

فرخی .


ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لَطَفَت بار زمانه .

منوچهری .


مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و برجان میر بارخدای عجم .

منوچهری .


چون راه نجویی سوی آن بارخدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ؟

ناصرخسرو.


تو بارخدای جهان خویشی
از گوهر تو بِه ْگهر نباشد.

ناصرخسرو.


اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سود است .

انوری (از فرهنگ سروری ).


به پیش کاتب وحیش دواتدار خرد
بفرق حاجب بارش نثار بارخدا.

خاقانی .


لقبی که بشاهان و شاهزادگان و شخصیت های معروف دهند. (دمزن ).
|| صاحب و خداوند و مولا. (برهان ). خداوند و مولی و شعرا بدین سبب بارخدا نامند. (سروری ). در اجمال حنفی ترجمه ٔ مولی ، بارخدا آورده است . (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ). مولی . (مهذب الاسماء).
ترجمه مقاله