باروح
لغتنامه دهخدا
باروح . [ رَ / رو ] (ص مرکب ) باصفاو خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلگشا : صحبتی بود بغایت باروح و خوش و مجلس قوی دلکش . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || گشاده .عریض . پهناور: خانه ٔ باروح . || مسرور. فَرِح . فَرِحَه . (کازیمیرسکی ). بشاش . شنگول . بانشاط.