ترجمه مقاله

بار یافتن

لغت‌نامه دهخدا

بار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین . (آنندراج ). اجازه یافتن . پذیرفته شدن در بارگاه . رخصت دخول یافتن . (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن ). رجوع به باریابی ، باریاب شدن و باریاب گشتن شود :
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور [ خسروپرویز ] را بی آزار یافت .

فردوسی .


بیامد شب تیره گون بار یافت
می روشن و خوب گفتار یافت .

فردوسی .


با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.

فرخی .


بلند حصنی دان دولت و درش محکم
بعون کوشش بر درش مرد یابد بار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن . (تاریخ بیهقی ). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم . (تاریخ بیهقی ).
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.

ناصرخسرو.


ای شده سوی شه [ و ] نایافته
بر طلب دنیا و اقبال بار.

ناصرخسرو.


بی خود از هیچ آیی اندر کار
یابی اندر دوم بدین در، بار.

سنایی .


خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر
کاین دولت از ایام به ایام توان یافت .

خاقانی .


هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.

نظامی .


معاشران که ببزم تو بار مییابند
طراوت گل و رنگ بهار مییابند.

طالب آملی (از شعوری ).


ترجمه مقاله