ترجمه مقاله

بازبریدن

لغت‌نامه دهخدا

بازبریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) از چیزی دل برداشتن . قطع کردن . ترک کردن . بریدن :
خو بازبریدم از خورشها
فارغ شده ام ز پرورشها.

نظامی .


|| پیمودن . سپریدن . طی کردن راه و جز آن . || قطع طریق . راه زدن : اطراف و حوالی ولایت او بازمیبریدند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). او [ هارون بن ایلک ] بتدریج حواشی آن ملک بازمیبرید و در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ترجمه مقاله