ترجمه مقاله

بازرگان

لغت‌نامه دهخدا

بازرگان . [ زَ ] (اِ مرکب ) سوداگر. تاجر. (دهار) (منتهی الارب ). مخفف بازارگان است و مرکب باشد از لفظ بازار که معروف است و از لفظ گان که برای لیاقت آید. پس معنی بازارگان کسی که لایق بازار باشد و آن سوداگر است و کسانی که به ضم زا خوانند خطاست . در بهار عجم نوشته که بازرگان جمع بازاره [ است ] که به های نسبت بمعنی کسی که در بازار نشیند، مخفف بازارگان و اطلاق آن بر شخص واحد از عالم مژگان و دندان که جمع مژه و دندان است و بمعنی مفرد مستعمل میشودو بمعنی سوداگر مجاز است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).مخفف بازارگان است که سوداگر باشد. (برهان قاطع). مخفف بازارگان ... و آن را سوداگر نیز گویند، یعنی نفعآور. (انجمن آرای ناصری ). در لهجه ٔ زباکی بازارگان «گریرسن 75». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : و چون از سیل تباه شد،عیوبه ٔ بازرگان ... چنین پلی برآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). بازرگانی را که وی را ابومطیع سکزی گفتندی یکشب شانزده هزار دینار بخشید. (تاریخ بیهقی ).
ای به نان کرده بدل عمر گرامی را
من ندیدم چو تو بی حاصل بازرگان .

ناصرخسرو.


مزدور چندانکه در خانه ٔ بازرگان بنشست . (کلیله و دمنه ). بازرگان پرسید که دانی زدن ؟ (کلیله و دمنه ). بازرگان در آن نشاط مشغول شد. (کلیله و دمنه ). گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت . (کلیله و دمنه ).
ز بازرگان عمان در نهانی
به ده من زر خریده زر کانی .

نظامی .


چو بازرگان صد خروار قندی
چه باشد گر به تنگی در نبندی .

نظامی .


چو دانستم که خواهد فیض دریا
که گردد کار بازرگان مهیا.

نظامی .


گفت بازرگانم آنجا آورید
خواجه ٔ زرگر در آن شهرم خرید.

مولوی .


به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند: غریب و رسول و بازرگان .

سعدی .


جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید. کسی گفت فلان بازرگان نوشدارو دارد، اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد و چنین گویند که آن بازرگان به بخل معروف بود. (گلستان ). عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت . (گلستان ). عُسعُس ؛ بازرگان آزمند و حریص . قازِب ؛ بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب ). || دهقان . (منتهی الارب ). و رجوع به بازارگان شود.
ترجمه مقاله