بازپرداختن
لغتنامه دهخدا
بازپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) پایان دادن کاری . امری را به انجام رسانیدن . تمام کردن امری : باز پرداختن داستانی ، کلامی ؛ نقل کردن آن :
چون که بانوی هند با بهرام
بازپرداخت این فسانه تمام .
زآن نوحه گری چو بازپرداخت
با زید عتاب گونه ای ساخت .
|| بازپرداختن از؛ فارغ شدن از کاری . آسوده شدن از کاری :
ز کاوس کی بازپرداختم
کنون رزم گردنکشان ساختم .
ز نخجیر چون بازپرداختی
همه بزم با ماه رخ ساختی .
ازو بازپرداز و از چین نخست
پس آنگه تن و جان ما پیش تست .
در چشمه ٔ دوستی وضو ساخت
از جور فراق بازپرداخت .
از سوی پدر چو بازپرداخت
آواره بکوه و دشت میتاخت .
چو از نقش نجاشی بازپرداخت
بمهر نام خسرو نامه ای ساخت .
پس چون شاه از آن بازپرداخت [ یعنی از کار پادشاه مصر ] آن جمله مال و خزینه بحکیم ارسطاطالیس سپرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). رجوع به پرداختن شود.
چون که بانوی هند با بهرام
بازپرداخت این فسانه تمام .
نظامی .
زآن نوحه گری چو بازپرداخت
با زید عتاب گونه ای ساخت .
نظامی (الحاقی ).
|| بازپرداختن از؛ فارغ شدن از کاری . آسوده شدن از کاری :
ز کاوس کی بازپرداختم
کنون رزم گردنکشان ساختم .
فردوسی .
ز نخجیر چون بازپرداختی
همه بزم با ماه رخ ساختی .
اسدی (گرشاسب نامه ).
ازو بازپرداز و از چین نخست
پس آنگه تن و جان ما پیش تست .
اسدی (گرشاسب نامه ص 381).
در چشمه ٔ دوستی وضو ساخت
از جور فراق بازپرداخت .
نظامی (الحاقی ).
از سوی پدر چو بازپرداخت
آواره بکوه و دشت میتاخت .
نظامی .
چو از نقش نجاشی بازپرداخت
بمهر نام خسرو نامه ای ساخت .
نظامی .
پس چون شاه از آن بازپرداخت [ یعنی از کار پادشاه مصر ] آن جمله مال و خزینه بحکیم ارسطاطالیس سپرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). رجوع به پرداختن شود.