بازگذاشتن
لغتنامه دهخدا
بازگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن . تفویض کردن . (ناظم الاطباء). تفویض . (صراح اللغه ). مفوض کردن :
بلبلا مژده ٔ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی .
|| رها کردن . واگذاشتن . ترک کردن : نه حد بود آن را که نوشتکین بازگذاشت و نه اندازه از اصناف نعمت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534). صواب آن شناخت که جمهور اتباع خویش را فراهم آورد و از جیحون بگذشت و مقر و مسکن خویش بازگذاشت .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). طغان طاقت مقاومت او نداشت و ناچار آن ناحیه بازگذاشت و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و ازاو مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد و خدمتها پذیرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111). شهر را بازگذاشت و بجانبی متواری بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 187).
چونکه ناگفته بازنگذارید
گویم ار زآنکه باورم دارید.
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
چه سود که بازمیگذاری بدریغ.
|| ریختن . افکندن . انداختن : و بومسلم را زهرداده بودند چنانکه موی و پوست بازگذاشت . (مجمل التواریخ و القصص ).
- بازگذاشتن تب ؛ تخفیف یافتن . رها کردن . قطع شدن تب : مطبقة؛ تبی که بازنگذارد. (بحر الجواهر).
بلبلا مژده ٔ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.
سعدی (گلستان ).
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی .
حافظ.
|| رها کردن . واگذاشتن . ترک کردن : نه حد بود آن را که نوشتکین بازگذاشت و نه اندازه از اصناف نعمت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534). صواب آن شناخت که جمهور اتباع خویش را فراهم آورد و از جیحون بگذشت و مقر و مسکن خویش بازگذاشت .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). طغان طاقت مقاومت او نداشت و ناچار آن ناحیه بازگذاشت و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و ازاو مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد و خدمتها پذیرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111). شهر را بازگذاشت و بجانبی متواری بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 187).
چونکه ناگفته بازنگذارید
گویم ار زآنکه باورم دارید.
نظامی .
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
چه سود که بازمیگذاری بدریغ.
سعدی .
|| ریختن . افکندن . انداختن : و بومسلم را زهرداده بودند چنانکه موی و پوست بازگذاشت . (مجمل التواریخ و القصص ).
- بازگذاشتن تب ؛ تخفیف یافتن . رها کردن . قطع شدن تب : مطبقة؛ تبی که بازنگذارد. (بحر الجواهر).