ترجمه مقاله

بازی کن

لغت‌نامه دهخدا

بازی کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) بازی کننده . لاهی :
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین وگردن افراز.

نظامی .


به چهر آفتابی به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی .

سعدی (بوستان ).


|| در تداول امروز آنکه نقشی در تآتر و سینما، بر عهده دارد. و رجوع به بازیگر و بازی کردن و بازی کننده شود.
ترجمه مقاله