باستانی
لغتنامه دهخدا
باستانی . (ص نسبی ) قدیم . کهن . عتیق . دیرینه . قدیمی :
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی .
بدان خانه ٔ باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری .
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی .
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است .
|| معمر. سالخورده .
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی .
فرخی .
بدان خانه ٔ باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری .
منوچهری .
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی .
منوچهری .
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است .
خاقانی .
|| معمر. سالخورده .