ترجمه مقاله

باشش

لغت‌نامه دهخدا

باشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم از بودن و باشیدن . (یادداشت مؤلف ) . بودباش . (ناظم الاطباء). وجود. موجودیت . (یادداشت مؤلف ). || ترجمه ٔ سکنی . (آنندراج ) (هفت قلزم ). سکونت . اقامت . (ناظم الاطباء). سکنی . (منتهی الارب ). مکان . مأوی . منزل . مقر. مستقر. مقام . (یادداشت مؤلف ). مأوی ؛ جایی که شب و روز باشش در آن کنند. مسکن ؛ جای باشش . مَقیظ؛ جای باشش در تابستان . دمنة؛ آثار باشش مردم . (منتهی الارب ). مغنی ؛ جای باشش . خانه ٔ باشش . (زمخشری ) : و چون در شهور سنه ٔ ست و ثلاثین و خمسمائه البتکین از گورخان والی بخارا شد و جای باشش خود آنجا ساخت . (تاریخ بخارای محمدبن زفر). هم در این سال بفرمود تا حصار را آبادان کردند و جای باشش خود آنجا ساخت . (تاریخ بخارای محمدبن زفر). و این حصار جای باشش پادشاهان و امیران و سرهنگان بوده است . (تاریخ بخارای نرشخی ص 30). بفرمود تا حصار را آبادان کردند و جای باشش خود آنجا ساخت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 30).
ترجمه مقاله