ترجمه مقاله

باغنده

لغت‌نامه دهخدا

باغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ) غلوله ٔ پنبه . (غیاث اللغات ). پنبه ٔ زده باشد که گرد کرده پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. (فرهنگ اوبهی ). پنبه ٔ حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ حلاجی شده آماده برای تابیدن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). پاغنده . غنده . گلغنده . گلغند. (جهانگیری ). پنبه ٔ حلاجی کرده که بجهت رستن گلوله کرده باشند. (انجمن آرای ناصری ). گُلوج پنبه . (در تداول مردم قزوین ).پنبه ٔ پیچیده از زدن . (یادداشت مؤلف ) :
کردم اندر جهان چو پنبه ٔ سرخ
هجر آن سینه ٔ چو باغنده .

سوزنی .


سبیخ ؛ باغنده ٔ پیچیده از پنبه ٔ زده شده . توشیع؛ باغنده ساختن پنبه را بعد از زدن . تعمیت ؛ باغنده ساختن پشم را بهر رشتن . قِرنِس ؛ جای باغنده ٔ پنبه زنان . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله