ترجمه مقاله

بافتن

لغت‌نامه دهخدا

بافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و آنها را درهم نمودن . (ناظم الاطباء). نَسج . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). حَیاکت .(تاج المصادر بیهقی ). حَوک . (دهار). اسداء. (منتهی الارب ). شَتن . (منتهی الارب ). دو دسته رشته های ابریشمی یا پنبه ای یا پشمی و جز آن را از عرض و طول از لابلای هم رد کردن . گره زدن و سپس کوفتن دو رشته نخ یا پشم یا ابریشم و جز آن در دو جهت طولی و عرضی و از بهم شدن و فشرده گشتن تارها و پودها سطحی منسوج پدید آوردن . بهم کردن تارها و پودهایی از ابریشم یا نخ یا پشم یا الیاف و جز آن و سطحی منسوج پدید آوردن . رشته های تار و پود ابریشمی یا پشمی یا نخی یا کتانی و الیاف و جز آن را از عرض و طول درهم کردن و سطحی از آن بوجود آوردن چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و حصیر وجز آن . برهم افکندن رشته های تار و پود :
جهان را بدانش توان یافتن
بدانش توان رشتن و بافتن .

ابوشکور.


بیاموختشان رشتن و بافتن
به تار اندرون پود را تافتن .

فردوسی .


بچین در یکی مرد بد بی همال
همی بافت آن جامه را هفت سال .

فردوسی .


این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت
نقاش بود دست و ضمیر اندر آن میان .

فرخی .


بحله ٔ دین حق در پود تنزیل
بایشان بافت از تأویل تاری .

ناصرخسرو.


و [ طهمورث ]ابریشم و پشم ببافت . (نوروزنامه ). دیوان را مطیع گردانید [ جمشید ] و بفرمود تا گرمابه ساختند و دیبا را ببافتند. (نوروزنامه ).
بنوبت من هر کس که بافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد.

خاقانی .


خود بپای رضا نبافته اند
خود به دست نظر ندوخته اند.

خاقانی .


پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا.

خاقانی .


یافته و بافته ست شاه چو داود و جم
یافته مهر کمال بافته درع امان .

خاقانی .


خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .

سعدی (طیبات )


سَف ّ؛ بافتن از برگ خرمازنبیل و امثال آن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ضَفر؛ بافتن رسن و گیسو و امثال آن . (تاج المصادربیهقی ) (منتهی الارب ). تسهیم ؛ چادر مخطط بافتن . (منتهی الارب ). سَحل ؛ جامه از ریسمان یک تاه بافتن . (منتهی الارب ). سَرد؛ زره بافتن . (منتهی الارب ). عَکش ؛ بافتن تننده خانه را. (منتهی الارب ). هلهلة؛ تنک بافتن جامه را. (منتهی الارب ).
|| تابیدن موی . تاب دادن مویهای هر یک از دولاغ گیسو بهم . موهای هر یک از دو قسمت سر زن را جدا کردن و از رستنگاه بهم تافتن و بصورت رسنی تابیده درآوردن . از هر سوی موی سر زن تارهایی گرفتن و بهم دسته کردن و هر دسته یا لاغی را از رستنگاه بهم تافتن چون رسنی : بافتم و بافتم ، پشت کوه انداختم ، یعنی دسته ٔ گیسوان بهم تابیدم و پشت سر رها کردم . سرج ؛ بافتن موی . تضفیر؛ بافتن گیسو. عقص ؛ بافتن موی را و تاب دادن . (منتهی الارب ).
- بافتن سخن ؛ ادا کردن آن . گفتن آن :
بگویم کنون آنچه زو یافتم
سخن را یک اندر دگر بافتم .

فردوسی .


سخن حجت بشنو که همی بافد
نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن .

ناصرخسرو.


- بافتن شعر ؛ ساختن آن . سرودن آن . گفتن آن :
نه بود شاعر هر آنکومی ببافد یک دو شعر
نه بود بونصر هر کو را وطن شد فاریاب .

قاآنی .


- بافتن طامات ؛ نمودن آن . پیدا آوردن آن :
یکی از عقل می لافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم .

حافظ.


- بافتن لاف ؛ لاف زدن . گزافه گفتن . بخودستائی اندر شدن :
جواب داد که با من سخن دراز مکن
مباف لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان .

سلمان (ازفرهنگ ضیاء).


- دروغ بافتن ؛ دروغ گفتن . بهم کردن و گفتن سخنانی که راست نیست . تکذب . دروغ اختراع کردن . انبشاک . تخلق . اختلاق . (منتهی الارب ) :
همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من
دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم .

سوزنی .


- رطب و یابس بافتن ؛ بهم کردن سخنان خوب و بد. غث و سمین گفتن . از خشک و تر سخن بمیان آوردن . زشت و زیبا سخن کردن . سره و ناسره گفتن .
|| بمجاز، پدید آوردن . ساختن . || سرودن . گفتن . خواندن .
ترجمه مقاله