ترجمه مقاله

بافته

لغت‌نامه دهخدا

بافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) منتسج . نعت مفعولی از بافتن . منسوج . نسیج . (آنندراج ). سطحی منسوج پدید آمده از گره خوردن و درهم شدن تارها و پودها چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و جز آن :
دویاره ، یکی طوق با افسری
ز دیبای چین بافته چادری .

فردوسی .


با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ٔ تنیده ز دل بافته ز جان .

فرخی .


آینه دیدی بر او گسترده مرواریدخرد
خرده ٔ الماس دیدی بافته بر پرنیان .

عنصری .


شهری که درو دیبا پوشند حکیمان
نه بافته ٔ ماده و نه بافته ٔ نر.

ناصرخسرو.


نام خویش از چه نهی بیهده موسای کلیم
که گلیم تو بجز بافته ٔ هامان نیست .

سنائی .


سلطان آن خلعت که بر قدم عالی او بافته بود و از حضرت نبوت و موقف خلافت بدان کرامت و سعادت یافته درپوشیدو بر تخت سلطنت بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- به زر یا گوهر بافته ؛ زربفت یا گوهر بفت که درتار و پود آن گوهر و یا زر بکار برند :
همه چوب بالاش از عود تر
بر او بافته چند گونه گهر.

فردوسی .


تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394).
- دربافته در ؛ مرصع. بهم بافته با در :
آن سخن خواند پاکیزه چو دربافته در
وین سخن گوید پیوسته چو پیوسته درر.

فرخی .


- درهم بافته ؛ بهم متصل کرده . به یکدیگر پیوند داده : تختی داشت گفتی بوستان بود، زمین آن تختهای سیمین نیکوی درهم بافته و ساخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
|| پیچیده شده . تابیده شده . (ناظم الاطباء). تاب داده . تابیده . (آنندراج ). ملفوف . (زمخشری ). تارهای جدا شده از مو دسته کرده و هر دسته از رستنگاه تا نوک موی بهم تافته و بصورت لاغ در آمده :
مسلسل یک اندر دگر بافته [ موی ]
گره برزده سرش برتافته .

فردوسی .


ای جوجگک بسال و ببالا بلندزه
ای با دو زلف بافته ٔ چون کمند زه .

طاهر فضل .


|| یک قسم پارچه ای از پنبه . (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچه . (آنندراج ). || طناب . رسن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رنگی از کبوتر. (ناظم الاطباء). رنگی است مر کبوتران را. (آنندراج ). || تکمه هایی که از پشم گوسفند ساخته باشند. (آنندراج ).
ترجمه مقاله