ترجمه مقاله

بافدم

لغت‌نامه دهخدا

بافدم . [ دَ / دُ] (اِ) عاقبت . انجام . پایان کار. (برهان قاطع). عاقبت کارها. (فرهنگ جهانگیری ). عاقبت باشد. (فرهنگ اسدی ص 340). فرجام . (شرفنامه ٔ منیری ). آخر :
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش .

رودکی .


بودنت در خاک باشد بافدم
همچنان کز خاک بود انبودنت .

رودکی .


چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم .

بوشکور.


محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
وانگه بیاید بافدم وانگه بیارد باطیه .

منوچهری .


براسب گمان از ره راست چم
قرارت به دوزخ بود بافدم .

اسدی .


درنسخه ٔ حسین وفائی وادات الفضلاء بجای فاء، قاف یعنی :باقدم نوشته شده است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177) و آن براساسی نیست و بافدم نیز چون باقدم مرکب است از (افدم + ب اضافه ) و در پهلوی بمعنی آخرین و نهائی است و ضبط بافدم را اسدی استخراج کرده است که در لغت فرس گوید «بافدم عاقبت باشد. رودکی گوید :
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود رابدوزخ بری بافدم ...»
یعنی به عاقبت . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
ترجمه مقاله