ترجمه مقاله

بافکار

لغت‌نامه دهخدا

بافکار. (ص مرکب ) بافنده . جولاهه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مخفف بافنده کار. (انجمن آرای ناصری ). نساج . حائک . مرکب از باف و کار یعنی بافنده . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161) جولاه . (گنج بازیافته ، تألیف دبیرسیاقی ص 33 از سروری ) :
بافکاری بود در شهر هری
داشت زیباروی و رعنا دختری .

لبیبی .


ترجمه مقاله