باهش
لغتنامه دهخدا
باهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) که هوش دارد. هوشمند. خردمند. عاقل :
جهاندار پور سیاوش منم
ز تخم کیان شاه باهش منم .
که باشند دانا و دانش پذیر
سراینده و باهش و یادگیر.
بخندد برین بر خردمند مرد
تو گر باهشی گرد یزدان بگرد.
وزان پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهُشی راه مزدک مگیر.
و رجوع به هوش شود.
جهاندار پور سیاوش منم
ز تخم کیان شاه باهش منم .
فردوسی .
که باشند دانا و دانش پذیر
سراینده و باهش و یادگیر.
فردوسی .
بخندد برین بر خردمند مرد
تو گر باهشی گرد یزدان بگرد.
فردوسی .
وزان پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهُشی راه مزدک مگیر.
فردوسی .
و رجوع به هوش شود.