ترجمه مقاله

باور

لغت‌نامه دهخدا

باور. [ وَ ] (اِ) قبول . تصدیق سخن . (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف «بَ» و «آور» بمعنی یقین مرکب است . (یادداشت مؤلف ). مخفف بآور است . (فرهنگ رشیدی ). قبول داشتن . (غیاث اللغات ). و کسانی که به ضم «واو» خوانند خطاست . (آنندراج ). اصل این کلمه از ریشه ٔ ور بمعنی برگزیدن و برتری دادن و گرویدن است . (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 62). و بازشناختن و اعتقاد داشتن نیز معنی میدهد و کلمه ٔ واور پهلوی و باور پارسی از ریشه ٔ «ور» پهلوی اشتقاق یافته است . (از مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 442). استوار. راست . یقین . (برهان قاطع).
- باور بودن ؛ پذیرفته بودن . مورد قبول بودن . مورد اعتقاد بودن . استوار و یقین آمدن :
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم .

فردوسی .


نشانی که بد داده مادر مرا
بدیدم نبد دیده باور مرا.

فردوسی .


اقوال مرا گر نبود باورت ، این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.

ناصرخسرو.


پیکان تیر غمزه ٔ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست .

کمال اسماعیل .


اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت زمن این نکته ٔ شریف
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود.

دهلوی .


- باور داشتن ؛ استوار داشتن . (برهان قاطع). اعتماد کردن به حرف کسی . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). راست داشتن بر گفتار کسی . (فرهنگ اسدی ). اعتبار کردن . (غیاث اللغات ). و رجوع به باور داشتن در جای خود شود.
- || اعتقاد. ایمان . (یادداشت مؤلف ) :
نیست در فن خودم چون خور شاهان همت
بازپرس از سخنم گر تو نداری باور.

خلاق المعانی (از شعوری ).


- بدباور ؛ که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور.
- خوش باور ؛ که زود باور کند. که زود بپذیرد.
- دیرباور ؛ که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند.
- زودباور ؛ که زود باور کند. زودپذیرنده . آسان قبول کننده . بتازی «وابصة سمع» گویند؛ یعنی زودباور.
- ناباور ؛ نااستوار. غیرقابل قبول :
سخن گر چو گوهر برآرد فروغ
چو ناباور افتد نمایددروغ .

نظامی .


ترجمه مقاله