ترجمه مقاله

بأج

لغت‌نامه دهخدا

بأج . [ ب َءْج ْ ] (ع اِ) مستوی . برابر. (منتهی الارب ). عدیل . طریقه ٔ مساوی . (ناظم الاطباء). || روش . طریقه . || برگردانیدن کسی را. || آواز کردن : بأج الرجل ؛ آواز کرد مرد. || قسم . ضرب . لون . || واحد. (منتهی الارب ). باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً؛ ای شیئاً واحداً و نخستین کسی که به این کلمه متکلم شد عثمان بن عفان بود. (از المعرب جوالیقی ص 73). || باج گاهی با همزه است و گاهی بدون همزه نیز بکار رفته است و جمع آن ابواج است و گویا معرب است و اصل آن بفارسی «باها» باشد به معنی انواع غذاها و توضیح آن اینست که باها بمعنی آش است و شوربا و کدوبا و ماست با انواع آن محسوب میشود. (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 73).
ترجمه مقاله