ترجمه مقاله

ببودن

لغت‌نامه دهخدا

ببودن . [ ب ِ دَ ](مص ) بودن . دیر کشیدن . گذشتن (زمان ) : چون یک زمان ببود سلمه فراز رسید با اسب و سلاح کافران . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || توقف داشتن . مقیم بودن . یکچندی آن جایگاه ببود. (کلیله و دمنه ). || شدن : پس بفرمود تا او را بالای قلعه بردند و از آنجا بزیر انداختند و پاره پاره ببود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). || اتفاق افتادن . واقع شدن : شاه ... گفت همچنانست که شما می گوئید و بزرگ عیبی بر من است ، و اسکندر را برمن شفقت بیشتر بود که مرا با تن خویش ، اما ببود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). و رجوع به بودن شود.
ترجمه مقاله