بتیغ چیدن
لغتنامه دهخدا
بتیغ چیدن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + تیغ + چیدن ). بریدن . (آنندراج ). قطع کردن :
گر تیغ شدم بخون کشیدند مرا
ور شمع شدم به تیغ چیدند مرا
سیلی خور زهد خشک دستم ، گوئی
از خاک یتیم آفریدند مرا.
ورجوع به تیغ شود.
گر تیغ شدم بخون کشیدند مرا
ور شمع شدم به تیغ چیدند مرا
سیلی خور زهد خشک دستم ، گوئی
از خاک یتیم آفریدند مرا.
ناظم هروی .
ورجوع به تیغ شود.