ترجمه مقاله

بت تنگری

لغت‌نامه دهخدا

بت تنگری . [ ] (اِخ ) لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمله ٔ مغولان معتبر، شنیده ام که در سرمای سخت که در آن حدود باشدبرهنه چند روز به بیابان و کوه رفتی و بازآمدی ، گفتی خدا با من سخن گفت و فرمود که تمامت روی زمین به تموجین و فرزندان او دادم و او را نام چنگیزخان نهاد،با او گویید تا عدل چنین کند، و آن شخص را نام بت تنگری نهادند و هرچ او گفتی از آن عدول نکردی تا کار او قوی گشت و حشم بسیار برو جمع آمدند و در دماغ او سودای ملک پدید آمد، روزی در میان جشنی با یک پسر ازپسران [ چنگیزخان ] مقالتی کرد، هم در مجلس او را چنان بر زمین انداخت که باز برنخاست . (از جهانگشای جوینی چ لندن ص 28 و 29). این متعبد مغولی به قول خواندمیر، موسوم به کوکجو بود و بت تنگری لقب داشت و دعوی میکرد که مرا بر مافی الضمیر صغیر و کبیر و برنا و پیر اطلاع است و گاهی بر سماوات عروج مینمایم و با صانع نجوم و بروج تکلم می نمایم . به آن مجلس (مجلسی که از شاهزادگان مغولستان تشکیل شده بود) درآمده به چنگیزخان که تا آن زمان موسوم به تموچین بود گفت خدای تعالی شب مرا گفت روی زمین را به تموچین و فرزندان و خویشان او دادم ، اکنون من ترا چنگیزخان نام نهادم .
از آن روکه معنی چنگیزخان
بود شاه شاهان به توری زبان .
و چنگیزخان اگرچه میدانست که بت تنگری مزور و کذاب است اما در آن روز صلاح وقت در تعرض او ندانست و بعد چندگاه که بت تنگری هوس سروری کرد نوبتی جهت تمشیت امری از اموربا برادر چنگیزخان جوجی قسار آغاز بحث فرمود و جوجی حلق او را برگرفته و از جا برداشته چنان بر زمین زد که دیگر برنخاست . در جامعالتواریخ مسطور است که بت تنکری ولد منکلیک و اینجیکه بوده و نسب منکلیک اینجیکه به قونکیان بن از دیادت می پیوسته . از غرایب آنکه بت تنکری از گرما و سرما متضرر نگشتی . و برهنه در میان یخ و برف نشستی و تنها در کوهی که آن را او تان کاوران میگفتند منزل گزیدی و از هیچ کس خوردنی نجستی . (از حبیب السیر چ خیام ج 3ص 21 و 22).
ترجمه مقاله