ترجمه مقاله

بجارده

لغت‌نامه دهخدا

بجارده . [ ب ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مهیاکرده . آماده . تهیه شده . فراهم کرده . در نظر گرفته شده : برای کافران عذابی بجارده ... (از تفسیر ابوالفتوح رازی ). آنگه وصف کرد آن متقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است . (از تفسیرابوالفتوح رازی ). || مهیاشده . آماده . ساخته : محمد را دیدم و اصحابش با لشکری که مثل آن ندیدم ساخته و بجارده . (از تفسیر ابوالفتوح ).
ترجمه مقاله