بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر که قعر رحم باشد. خون زهدان . خون سرخ خالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
باش درین خانه ٔ زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان .
- دم بحرانی ؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قعر رحم باشد و آن پیش از یاء نسبت برای مبالغه است . (یادداشت مؤلف ).
باش درین خانه ٔ زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان .
نظامی .
- دم بحرانی ؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قعر رحم باشد و آن پیش از یاء نسبت برای مبالغه است . (یادداشت مؤلف ).