ترجمه مقاله

بحری

لغت‌نامه دهخدا

بحری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر. (انساب سمعانی ). دریائی . (لغات مصوبه فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). مقابل بری ، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید :
بحر و بر هر دو زیر فرمانش
بری و بحری آفرین خوانش .

نظامی .


|| منسوب به بحرین را نیز گویند اگرچه بحرانی به این معنی صحیحتر است . (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین و آن ضعیف است . (منتهی الارب ).
- بنو بحری ؛ بطنی است . (آنندراج ). بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء).
- سندباد بحری ؛ نام قهرمان کتابی است . کتابی در نصایح و حکمت عملی . (ناظم الاطباء). و رجوع به سندباد شود.
- قشون بحری ؛ نیروی دریایی :
زین سپس بهر نگهداری دروازه ٔ هند
نیم میلیارد قشون باید بحری و بری .

ملک الشعراء بهار.


|| نام نوعی شمشیر از انواع چهارده گانه ٔ آن . (نوروزنامه ص 85 و 86). || قسمی از چرغ و شاهین و شنگار. (یادداشت مؤلف ). شاهین بحری یا یکی دیگر از جوارح طیور. و رجوع به کلمه ٔ آق سنقر در برهان قاطع شود.
ترجمه مقاله